برای مزرعه دار پرورش دادن با ندادن و فروش کره اسب خوب و خوش نژاد با توجه به سودش و اسب خوبی که توی طویله داشت مهم بود برای همین گاه گاهی مادیان های زیبایی برای جفت گیری با اسبش می خرید و میفروخت اما تربیت کردن یا نکردن کره الاغ , براش اهمیتی نداشت و واسه همین رسیدگی هایی که به اسب میشد همه حیوونات بخصوص الاغ , اسب رو خوش شانس ترین حیوون مزرعه میدونستن.
کرگدن پوست کلفت بدقواره بدجوری خودش رو میگیره و همتراز اسبهای نجیب و زیبای تک شاخ افسانه ای و حتی گاهی فراتر از اونا میدونه!
الاغ ارابه خودشو که خیلی هم دوست داشت بست به خودشو جغد خواب آلود رو هم سوار ارابه کرد و شاد و شنگول به راه افتاد توی مسیری که اتقاقا خیلی هم شلوغ بود و از روبرو و پشت سر ارابه های زیادی میومدن , مدام روشو برمیگردوند عقب و داشت با جغد صحبت میکرد و حواسش هم پرت میشد و حتی چندین بار کم مونده بود که با ارابه های دیگه برخورد کنه , جغد که کمی خوابش پریده بود و جا خورده بود اول کمی تحمل کرد ولی بعدش وقتی کاسه صبرش لبریز شد رو به الاغ کرد و گفت: "دوست خوب! همه اینایی که توی این راه در حال رفت و آمد می بینی مثل خودت خرن! حواسشون بیشتر به جای دیگه است تابه کارشون! اگه دقت نکنی ممکنه تصادف بکنی و یه طوریمون بشه!"
زن: تو یه آدم پستی!
مرد: .... (با چهره ای حاکی از تعجب و سوال)
زن: تو از روی درد و دل من در مورد من قضاوت کردی , تو حق نداشتی از روی حرفایی که داشتم باهات درد و دل میکردم در مورد من قضاوت کنی , تو یه آدم پستی , خیلی پست!!
قسمتی از *دیالوگ فیلم Silver Linings
پ.ن: یعنی میشه یه روزی مام به جایی برسیم که حداقل توی حرف این چیزا بین مردم مون مطرح باشه (اینطور مسایل برای مردم مام قابل تفکیک و تمایز باشه)
*=نقل به مضمون
تو شاید یادت نباشه اما...
کفش های تازه ام , پاهام رو زده بودن و توی اون روز خوب , من دیگه نه پای همراهیت رو داشتم و نه نای راه رفتن! توی یه پارک روی یکی از نیمکت ها نشستیم تا نفسی چاق کنیم!
و من مدتهاست که روی اون نیمکت جا موندم!
دوباره تصمیم گرفته بودم روزمو بدون هیچ اعصاب خوردی و بدون به زبون آوردن هیچ حرف نامناسبی به شب برسونم , اما توی این شهر فقط کافیه چن دقیقه ای رو پشت رل یه ماشین بشینی تا یه همچین تصمیمی توی همون دقیقه های اول نقش بر آب بشه و منم وقتی به خودم اومدم دیدم غر زنان دارم یه چیزایی به این و اون نسبت میدم
فقط همین یه مورد برای اعصاب خوردی و خراب شدن کامل یه روزت کافیه , باقی بقایت , جانم ... به لبم رسیده!
آدم بیشعور همیشه بیشعوره , لازم نیست سرشو بکوبه به دیوار تا آدم متوجه بشه که بیشعوره! همینکه وقتی مشکلی براش پیش میاد , تو دلسوزانه و خیرخواهانه پیش میری و وقت میزاری و یه راه حلی واسه مشکلش پیدا میکنی تا زیاد متضرر نشه و اون مشتاقانه به حرفات گوش میده و دقیقا و یا کمی اینطرف و اونطرفتر همون کاری رو میکنه که تو بهش گفتی انجام میده اما بعدش میشنوی که پشت سرت گفته " فلانی فکر میکنه من نمیفهمم که داره تو مشکل من دنبال منافع خودش میگرده و میخواد از آب گل آلود واسه خودش ماهی بگیره" نشون میده که بیشعوره و اینجاست که آدم نسبت به شعور خودشم یه جوری میشه
اون شب که برای اولین بار باهات حرف زدم , تا دیروقت از خوشحالی خوابم نمیبرد , پتو رو میکشیدم روی سرم , اما انقدر انرژی داشتم که میخواستم یه جوری تخلیه بشم , بلند میشدم و راه میرفتم , به حرفامون فکر میکردم و غرق در شادی میشدم و با اشتیاق آب پرتقال میخوردم
نمیدونم کی خوابم برد , صبح که نای بیدار شدن نداشتم به افتخار این فتح بزرگ , یه روز تعطیلی به خودم جایزه دادم!
چشماتو که نگاه میکردم پاهام رو زمین نبود , ازت خواهش کردم که دستتو بگیرم تا واسه همیشه کنار تو بمونم , اما شریعتت اجازه نداد! حالا خیلی وقته که سرگردون و آواره ام