-
هوای بارونی
1394/02/16 23:51
هوای تبریز (شهر مادری من) دو روزه که بارونیه و آدم از هوای پاک و قطرات درشت بارونی که میخوره به سرش یا صورتش یا حتی به شیشه لذت میبره , هر چند من مثل بعضی از این خواننده ها نیستم که از بارون خاطره داشته باشم و کسی رو یادم بیاره اما صرفا از بارون خوشم میاد , از بوی زمین که بعد از بند اومدن بارون تو فضا می پیچه هم بدجور...
-
مرز
1394/02/16 23:36
نمیدونم واقعا مرز بین بعضی چیزا قابل تشخیص و تفکیک نیست یا بعضی از ما نمیتونیم درست متمایزش کنیم و تمیز بدیم فرق بین زرنگی و بیشعوری , فرق بین خوبی و پخمه بودن , فرق بین سادگی و ساده لوحی , فرق بین مچ گیری و بی آبرو کردن , فرق بین راه اومدن با باج دادن , فرق بین کنار اومدن با تحمل کردن , فرق بین حدود لیاقت با انتظارات...
-
کوه پیمایی
1394/02/14 00:01
امروز عصر دوباره یکی از جلسات کوه پیمایی مون رو در معیت دوستان به سرانجام رسوندیم خیلی عالیه , دقیقا بعد از عید تصمیم گرفتیم که یه روزی رو به کوه پیمایی اختصاص بدیم و تا الان تونستیم با همت دوستان حفظش کنیم و همگی هم دور هم جمع بشیم و کوتاهی نکنیم هر چند که مدت دور هم بودنمون زیاد طولانی نیست و تقریبا به حالت بدو بدو...
-
ناراحت
1394/02/13 01:07
ناراحتم از اینکه داره مقاومت میکنه در مقابل هر کسی که میخواد کمکش کنه ناراحتم از اینکه داره لج میکنه با هر چیزی که من یا یکی از دوستای نزدیک دیگه اش برای خیر و صلاحش میگیم حتی گاهی وقتا در مقابل پیشنهادهای کوچیک مثل بستنی خوردن یا موارد مشابه هم لج میکنه ناراحتم از اینکه فرار میکنه به جای اینکه بزرگ شه
-
مدل مو
1394/02/10 01:09
دوره کاردانی که بودیم دوستی داشتیم که خاطر یکی رو میخواست یادمه یه بار یه بحث در گرفت و یکی دیگه از بچه ها ازش پرسید حاضری چکار براش بکنی؟ و اون دوستمون خیلی ساده اما کاملا جدی گفت "مدل موهامو براش عوض میکنم" و ما همگی خندیدیم اما بعدا که دوتایی باهاش حرف میزدیم گفت که اینو کاملا جدی گفته و توضیح داد اگه طرف...
-
اعتماد ساده لوحانه
1394/02/09 00:26
گاهی وقتا یه اعتماد ساده لوحانه و احمقانه میتونه مسیر زندگیتو به کل عوض کنه , راحتتر بگم میتونه زندگیتو داغون کنه , میتونه کاری باهات بکنه که یه عمر تقاص اون اعتماد ساده لوحانه رو بدی , اما اگه توی این لحظات از زندگی اعتماد نکنی چی میشه؟ منظورم اینه که مسیر مخالف اعتماد کردن رو در پیش بگیری اونوقت چی؟ من که نمیدونم چی...
-
چرت و پرت1
1394/02/06 23:48
شاکی شدن از دست این و اون نه تنها کمکی به حال آدم نمیکنه بلکه حال آدمو بدترم میکنه این روزا هیشکی تو این مملکت اعصاب درست و درمونی نداره , تو خیابون که میری پشت رل که میشینی یا فحش میدی یا فحش میخوری دلخوشیات کمرنگ و کمرنگ تر شده و مرزبندی و حصار کشی های اطرافت کوچیکتر و کوچیکتر! حسش نیست فلسفی بافی کنم و بخوام جامعه...
-
اون روزای بد!
1394/01/31 21:18
روزای بدیه این روزا! مثل اون پسری که یه دختره اومده باشه تو زندگیش و بعد از چندین سال وعده وعید که یه تصویر مشترک از آینده بکشه و تموم سالای جوونی پسره رو (نمیشه گفت بدزده , نمیشه گفت تلف کنه فقط میشه گفت) بگذرونه اما حاضر نباشه یه خورده از خودخواهی هاش بخاطر پسره بگذره و دست آخر با یکی دیگه که چن تا آپشن بالاتر از...
-
بی عرضه گی
1394/01/26 23:55
نزدیک یه سال میشه که تو رشته خودم (رشته ای که درسش رو خوندم) کار نمیکنم , هر چند که کاری که الان انجام میدم هم راحته و هم توی محیط کارم جایگاه مناسبی دارم اما این روزا به شدت احساس بی عرضه گی میکنم و حس میکنم که به شدت بی اراده هستم که اجازه دادم چنین اتفاقی برام بیفته اونم در حالی که وقتی در رشته خودم کار میکردم همه...
-
پتانسیل
1394/01/21 23:10
این روزا دارم به پتانسیل هایی که دارم و اگه توی جایی مثل آمریکا به دنیا می اومدم میتونستم شکوفاشون کنم فکر میکنم
-
Bayram
1394/01/02 01:33
Bayramız mutlu olsun üzümüzə gələn ildə ağzı şirin və şad yaşıyasız عیدتون مبارک امیدوارم سال جدید سال خوب و شادی براتون باشه
-
به هم ریختگی
1393/12/17 23:26
قالب وبلاگم نمیدونم چش شده که به هم ریخته! منم چون روش تنظیمات خاصی پیاده کرده بودم و الان دیگه حال و حوصله دوباره کاری ندارم همینجوری روی همین قالب می نویسم بزار دفترش خوشگل نباشه , اون چیزی که من دارم می نویسم باید خوب و خوشگل باشه!
-
دلتنگی برای دنیای مجازی
1393/12/17 23:12
دیگه نت مثل نت قدیم نیست یادمه اون روزا , نت دنیای مجازی نبود حداقل به این حد مجازی نبود , دوستیها و روابط هنوز زنگ و بویی از دوستی ها و روابط معمول آدما توی دنیای واقعی رو داشتن خود من درست از همین جا چندین و چند دوست پیدا کردم و چنان روابط خوبی با هم داشتیم که انگار توی دنیای واقعی بوده باشیم , هر چند که خدا قسمت...
-
سایه ی سر
1393/10/18 00:01
دست محبتش انقدر بزرگ بود که من کودکانه فقط انگشتش رو گرفته بودم تا گم نشم و فکر میکردم که تمام چیزی که دارم ازش میگیرم همینه! اما وقتی دستش از دستم رها شد , تازه فهمیدم که سایه ای بوده از تندی آفتاب , سپری بوده از یورش بلا , گرمای روح بخشی از سردی و سرسختی این زمونه و امنیت خاطری که دیگه ندارم! پ.ن: 6ساله که رفتی ,...
-
سوتفاهم
1393/06/27 23:47
هر دوی مان اشتباه کردیم تو شیفته شعر بودی و من عاشق چشمهای روشنت و اشتباه همینجا رخ داد من از نگاه تو سرودم و تو یک شاعر را ستودی! تو چشمهایت را به دیگری بخشیدی شعر و سرچشمه خشکید و شاعر فراموش شد
-
قبل از تو
1393/06/25 23:45
شیطان تو بودی که مرا وسوسه کردی به زمین به خلوت به یک جای دنج وگرنه من با ابلیس نان و نمک خوردگان دیرین بودیم قبل از اینکه تو بیایی
-
تفاوت
1393/06/23 23:45
دوستت دارم های تو ورد های کهنه لوح های رنگ و رو رفته ای است که پشت هر کدامشان تکرارها لولیده اند و عادتها خوابیده دوستت دارم های من اما احساسهای ناب و گرمی است که هر ذهن باکره ای را به آغوش و بوسه وسوسه میکند و تجربه یک بستر داغ!
-
شانه های رفیق
1393/06/21 18:02
حالا دیگر شانه های خانه ها هم مامنی برای پرندگان نیست چرا که خانه ها هم از شانه های رفیق بالا می روند
-
؟
1393/06/20 19:20
این روزا توی صفحات فیسبوک یه چرخ که بزنی میتونی پیج های زیادی رو پیدا کنی که اسم یه دختر و بعدش کلمه جنده به عنوان کلمه توضیحی اونه! وقتی یه پیجشون میری و فرنداشونو می بینی , متوجه میشی که خیلی از آدمایی که این آدم رو با این عنوان پیج اش , فرند کردن آدمایی هستن که توی وادی اینجور کارا نیستن یا اگرم باشن انقدرا تابلو...
-
بعد از ...
1393/06/19 18:00
بعد از رفتن ات زلزله ای را از سر گذرانده بودم! هیچکس حتی به طمع غنیمت هم , سمت ویرانه هایم نیامد!
-
درست ترین کار دنیا
1393/06/17 17:58
رفتن ات در آن روز بارانی درست ترین کار دنیا بود پیش پایت کسی جاده را آب می پاشید و پشت سرت نیز
-
داستانک های حیوانات 15
1393/06/16 18:40
مزرعه دار چاپار رو واسه هر مسابقه ای که توی ده برگزار میشد شرکت میداد و چاپار هم همیشه توی سه مقام اول حضور داشت اما یه روز تاشیان که حسودی میکرد بهش گفت که تو که هیچوقت تو هیچ مسابقه ای اول نمیشی چرا شرکت میکنی؟ چاپار هم که جوابی نداشت سرشو انداخت پایین و حرفی نزد اما بیلن که داشت می شنید گفت که " تو چرا حسادت...
-
طالع
1393/06/15 17:55
میخواستم با تک تک درختهای این باغ قد بکشم به آسمان برخیزم و دست نیافتنی باشم دریغ که طالع تاکستان روی خاک خزیدن و به سیم بستن است!
-
داستانک های حیوانات 14
1393/06/14 18:39
هر وقت حیوون تازه ای به مززعه اضافه میشد همه خوشحال میشدن به جز نازلی نه به خاطر اینکه حسادت کنه , چون همه میتونستن برن و به راحتی باهاش اشنا بشن اما نازلی باید منتظر مینشست تا روزی روزگاری گذر اون از جلوی پنجره بیفته تا نازلی هم بتونه ببینه و باهاش آشنا بشه و این انتظار همیشه جزو سخت ترین کارا بوده براش
-
بی نقطه آغاز
1393/06/13 17:19
برای تو من خط مرز بلوغت بودم که سالها پیش لحظه ای از ان رد شده ای برای من اما تو مسیر بی انتهای خوشبختی بودی که نقطه آغازی نداشتی
-
داستانک های حیوانات 13
1393/06/12 18:38
مزرعه دار چن تایی رو دعوت کرده بود به مزرعه و چون وسط روز بود معلوم بود که برای کمک در مورد یه کاری دعوتشون کرده , سگ جوونتر مزرعه دار رو به سگ مسن تر کرد و گفت گمونم امروز یه دلی از عزا در بیاریم! و سگ مسن تر علت رو پرسید. سگ جوون گفت توی مزرعه قبلی که بودم هر وقت هر حیوونی اشتباه میکرد مزرعه دار اونو میکشت و معمولا...
-
اشتباه
1393/06/11 17:17
خدا تو را برای من آفریده بود کدام فرشته بی مبالات نمی دانم اما نشانی را اشتباه نوشت یا کدام فرشته پستچی راه را اشتباه رفت که تو را رساندند دست کسی که هیچ شباهتی به من نداشت! تو اما نمیدانستی؛ گمان کردی او همانیست که (تو) سهم اویی و عاشقانه به یک اشتباه عشق میورزی
-
داستانک های حیوانات 12
1393/06/10 18:36
مرغ ها احمق تر از اونی هستن که بتونن مسایل رو از هم تفکیک کنن و تشخیص بدن! بارها دیده بودن که دین و اعمال دینی برای مزرعه دار اهمیتی نداره و اصولا به باورهای دینی معتقد نیست اما داشتن در مورد اتفاق دیروز صحبت میکردن و یکی به اون یکی میگفت: دیدی مزرعه دار چطور داشت عبادت میکرد و دعا میخووند حتی در اون حال که اوضاع...
-
داستانک های حیوانات 11
1393/06/08 18:35
گربه داشت با احتیاط و با حفظ فاصله لازم (که زنجیر قلاده شون اجازه گرفتن گربه رو بهشون نده) از جلوی سگهای مزرعه دار رد میشد که سگ مسن تر گفت: چرا میترسی دوست من؟ بیا نزدیکتر و کنار ما باش , بعد از سالهای آشنایی خوب نیست که اینطور به هم بی اعتماد باشیم , گربه نگاهی به قلاده های بسته شون انداخت و گفت: همینجا خوبه هر چی...
-
توضیح
1393/06/07 17:31
این روزا دارم یه چیزایی رو تجربه می کنم که هیچ شناخت دقیقی ازشون ندارم , فکر میکنم از پستهای داستانک های حیوانات میشد حدس زد که دارم کم کم به سمت داستان جلب میشم اما اینکه تا چه حد بتونم داستان بنویسم رو راهنمایی های دوستان باید راه رو نشونم بده توی قسمت " برگه ها " که در قسمت راست وبلاگ میشه پیداش کرد یه...