داستانک های حیوانات 11


گربه داشت با احتیاط و با حفظ فاصله لازم (که زنجیر قلاده شون اجازه گرفتن گربه رو بهشون نده) از جلوی سگهای مزرعه دار رد میشد که سگ مسن تر گفت: چرا میترسی دوست من؟ بیا نزدیکتر و کنار ما باش , بعد از سالهای آشنایی خوب نیست که اینطور به هم بی اعتماد باشیم , گربه نگاهی به قلاده های بسته شون انداخت و گفت: همینجا خوبه هر چی نباشه از قدیم گفتن دوری و دوستی!
سگ گفت ما که پدر کشتگی با هم نداریم که از ما دوری میکنی , و گربه جواب داد گاهی لازم نیست با یکی پدر کشتگی داشته باشی تا برات دشمن تلقی بشه همینکه امواج انرژی هاتون با هم نخوونه و در یا راستا نباشه و حس ناخوشایندی بهش داشته باشی کافیه!  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد