گربه
داشت با احتیاط و با حفظ فاصله لازم (که زنجیر قلاده شون اجازه گرفتن گربه رو
بهشون نده) از جلوی سگهای مزرعه دار رد میشد که سگ مسن تر گفت: چرا میترسی دوست
من؟ بیا نزدیکتر و کنار ما باش , بعد از سالهای آشنایی خوب نیست که اینطور به هم
بی اعتماد باشیم , گربه نگاهی به قلاده های بسته شون انداخت و گفت: همینجا خوبه هر
چی نباشه از قدیم گفتن دوری و دوستی!
سگ گفت ما که پدر کشتگی با هم نداریم که از ما دوری میکنی , و گربه جواب داد گاهی
لازم نیست با یکی پدر کشتگی داشته باشی تا برات دشمن تلقی بشه همینکه امواج انرژی
هاتون با هم نخوونه و در یا راستا نباشه و حس ناخوشایندی بهش داشته باشی کافیه!