ناراحت

ناراحتم از اینکه داره مقاومت میکنه در مقابل هر کسی که میخواد کمکش کنه

ناراحتم از اینکه داره لج میکنه با هر چیزی که من یا یکی از دوستای نزدیک دیگه اش برای خیر و صلاحش میگیم 

حتی گاهی وقتا در مقابل پیشنهادهای کوچیک مثل بستنی خوردن یا موارد مشابه هم لج میکنه

ناراحتم از اینکه فرار میکنه به جای اینکه بزرگ شه

مدل مو

دوره کاردانی که بودیم دوستی داشتیم که خاطر یکی رو میخواست یادمه یه بار یه بحث در گرفت و یکی دیگه از بچه ها ازش پرسید حاضری چکار براش بکنی؟ و اون دوستمون خیلی ساده اما کاملا جدی گفت "مدل موهامو براش عوض میکنم" و ما همگی خندیدیم اما بعدا که دوتایی باهاش حرف میزدیم گفت که اینو کاملا جدی گفته و توضیح داد اگه طرف مقابلش درک کنه که اینکارو بخاطر اون انجام میده واقعا تاثیر میزاره نه به خاطر اینکه از نظر معنوی حاضر شده از مدل موش برای اون بگذره بلکه توضیح داد که وقتی من مدل موم رو عوض میکنم یه نیرویی , یه انرژی ای در من تولید میشه که میگه تو همون آدم قبلی نیستی و حالا یه کاری رو به خاطر کس دیگه ای انجام دادی , خود این نیرو و انرژی کلی تغییرات دیگه پشت سرش داره که فعلا ازش صرفنظر میکنم اما بعد دیگه اش اینه که وقتی مدل موم عوض بشه لاجرم و به مرور مدل لباسمم عوض میشه که با اون جور باشه , مدل لباسمم که عوض بشه مدل راه رفتنم , مدل حرف زدنم , مدل رفتار کردنم , مدل تعاملاتم , مدل شوخی هام وووووووو عوض میشه و همه اینا باعث میشه که مدل فکر کردنم عوض بشه و وقتی مدل فکر کردن کسی عوض میشه کلا اون آدم عوض شده و همه اینا به خاطر اونیه که متوجه این تغییر بشه!



فقط محض خنده: دوستی داشتم که باباش شرکتی داشت که توش نیسان هم داشتن یه روز به شوخی گفت "یاشار به خدا پشت فرمون نیسان که میشینی انگار یه آدم دیگه میشه درسته اینم ماشینه اما آدمو به سمت بی ملاحظه گی و رعایت نکردن و ..... بقیه کارایی که بیشتر راننده های نیسان انجام میدن میبره"

حالا من موندم واقعا بعضی چیزا اینجورین که اونجوری گفتن یا اونجوری نیستن!

اعتماد ساده لوحانه

گاهی وقتا یه اعتماد ساده لوحانه و احمقانه میتونه مسیر زندگیتو به کل عوض کنه , راحتتر بگم میتونه زندگیتو داغون کنه , میتونه کاری باهات بکنه که یه عمر تقاص اون اعتماد ساده لوحانه رو بدی , اما اگه توی این لحظات از زندگی اعتماد نکنی چی میشه؟ منظورم اینه که مسیر مخالف اعتماد کردن رو در پیش بگیری اونوقت چی؟ من که نمیدونم چی میشه چون همیشه دوست داشتم احمق باشم تا (مثلا) پست و دو رو و شیاد و .... و یا شایدم منطقی!!!

به هر حال منطق یا ریا و دو رویی؟ من تا حالا اون مسیر رو نرفتم و همیشه خدا احمق یا ساده لوح یا اگه بخوام مهربونتر بگم همیشه خوش نیت و مثبت نگر بودم اما باید بگم که یه بلاهایی همه سرم اومده که مسیر زندگیمو تغییرات اساسی داده و تاثیرش تا آخر عمر روی زندگیم خواهد بود

حالا چرا دارم اینارو میگم؟ امروز باز یه اعتماد ساده لوحانه دیگه به یکی کردم و امیدوارم این یکی واقعا درست از آب در بیاد هر چند این مورد به مادیات مربوطه و میتونه بعد از چن سال یه جوری رفع و رجوع بشه اما همین چن سال میتونه کلی از زندگی عقب بندازدت

چرت و پرت1

شاکی شدن از دست این و اون نه تنها کمکی به حال آدم نمیکنه بلکه حال آدمو بدترم میکنه

این روزا هیشکی تو این مملکت اعصاب درست و درمونی نداره , تو خیابون که میری پشت رل که میشینی یا فحش میدی یا فحش میخوری 

دلخوشیات کمرنگ و کمرنگ تر شده و مرزبندی و حصار کشی های اطرافت کوچیکتر و کوچیکتر! 

حسش نیست فلسفی بافی کنم و بخوام جامعه شناسانه نگاه و کنم و بنویسم و توضیح بدم در حالیکه واقعا هم هیچ کودوم از اینا نیستم فقط کاش تو یه دوره دیگه ای به دنیا اومده بودیم یا شایدم تو یه کشور دیگه! حالا نه لزوما آمریکا و کانادا و سوسیس و آلمان , تو یکی از این کشورای مالت و لتونی و لیتوانی هم بود فکر کنم بهتر از این بود


انقدر این شاخه اون شاخه پریدم که نگو ! از کجا به کجا رسیدم بس که چرت و پرت گفتم

اون روزای بد!

روزای بدیه این روزا!

مثل اون پسری که یه دختره اومده باشه تو زندگیش و بعد از چندین سال وعده وعید که یه تصویر مشترک از آینده بکشه و تموم سالای جوونی پسره رو (نمیشه گفت بدزده , نمیشه گفت تلف کنه فقط میشه گفت) بگذرونه اما حاضر نباشه یه خورده از خودخواهی هاش بخاطر پسره بگذره و دست آخر با یکی دیگه که چن تا آپشن بالاتر از پسره داره رو هم بریزه و بره واسه خودش!

روزای بدیه!

و من این روزا , نه که اون پسره باشم! من اون روزای بدم! اون روزای بعد از رفتن دختره هستم! و با خیلی از روزای بعد از رفتن خیلیا (خیلی آدمایی که مثل من اون روزای بدن) دارم زندگی میکنم

خیلی ساده من اون روزای بدم! فقط همین!!!!

بی عرضه گی

نزدیک یه سال میشه که تو رشته خودم (رشته ای که درسش رو خوندم) کار نمیکنم , هر چند که کاری که الان انجام میدم هم راحته و هم توی محیط کارم جایگاه مناسبی دارم اما این روزا به شدت احساس بی عرضه گی میکنم و حس میکنم که به شدت بی اراده هستم که اجازه دادم چنین اتفاقی برام بیفته اونم در حالی که وقتی در رشته خودم کار میکردم همه کارامو خوب و قابل تقدیر اداره میکردم

برای فروکش کردن عذاب وجدان هم که شده شروع کردم به مرور کردن بعضی از جزوات و درسهایی که حس میکنم در اونا مشکل داشتم یا فراموشم شده

پتانسیل

این روزا دارم به پتانسیل هایی که دارم و اگه توی جایی مثل آمریکا به دنیا می اومدم میتونستم شکوفاشون کنم فکر میکنم

Bayram

Bayramız mutlu olsun

üzümüzə gələn ildə ağzı şirin və şad yaşıyasız


عیدتون مبارک

امیدوارم سال جدید سال خوب و شادی براتون باشه

به هم ریختگی

قالب وبلاگم نمیدونم چش شده که به هم ریخته! منم چون روش تنظیمات خاصی پیاده کرده بودم و الان دیگه حال و حوصله دوباره کاری ندارم همینجوری روی همین قالب می نویسم

بزار دفترش خوشگل نباشه , اون چیزی که من دارم می نویسم باید خوب و خوشگل باشه!

دلتنگی برای دنیای مجازی

دیگه نت مثل نت قدیم نیست یادمه اون روزا , نت دنیای مجازی نبود حداقل به این حد مجازی نبود , دوستیها و روابط هنوز زنگ و بویی از دوستی ها و روابط معمول آدما توی دنیای واقعی رو داشتن خود من درست از همین جا چندین و چند دوست پیدا کردم و چنان روابط خوبی با هم داشتیم که انگار توی دنیای واقعی بوده باشیم , هر چند که خدا قسمت کرد و چن تایی رو هم توی دنیای واقعی (با وجود مسافتهای زیاد) دیدیم و خوش به حالمون شد با چن تایی (کمتر از انگشتای یه دست) هنوزم که هنوزه میشه گفت که یه ارتباط هایی دارم و با همدیگه یه خاطراتی رو مرور میکنیم اما .....


این روزا دلم تنگ شده , نه اینکه توی دنیای واقعی دوستی نداشته باشم و بخوام پناه بیارم به این دنیای مجازی که جای بعضی چیزارو برام پر کنه , نه! اما دلم برای دوستای واقعی دنیای مجازی اون روزام تنگ شده کاش یه طوری میشد که دوباره به همون شکل قدیم دور هم جمع می شدیم و با هم بحث میکردیم و .....


دلم واسه دنیای مجازی ای تنگه که اگه نخوام بگم واسه ما , راحت میتونم بگم واسه من مجازی نبود!

سایه ی سر


دست محبتش انقدر بزرگ بود که من کودکانه فقط انگشتش رو گرفته بودم تا گم نشم و فکر میکردم که تمام چیزی که دارم ازش میگیرم همینه!
اما وقتی دستش از دستم رها شد , تازه فهمیدم که سایه ای بوده از تندی آفتاب , سپری بوده از یورش بلا ,  گرمای روح بخشی از سردی و سرسختی این زمونه و امنیت خاطری که دیگه ندارم!



پ.ن: 6ساله که رفتی , اصلا حواست هست؟