یه نگاه جدید و یه نگاه جدید به ابتذال کشیده شده!
این دو تا با هم خیلی فرق دارن که شمام حتما میدونید مخصوصا که وقتی در مورد یه چیزی که یه رنگ تقدس بهش زده باشن بخوای متفاوت نگاه کنی یه کم سخته برای مثال در مورد جنگ تحمیلی!
اما یه نفر این کارو کرد و اون کسی نبود جز مسعود ده نمکی! در فیلم اخراجی های (1)
و اما یه نگاه متفاوت میتونه در عین حال یه نگاه به ابتذال کشیده شده باشه! که البته این رو هم میتونم مثال بیارم: فیلم اخراجی های (2)
پ.ن: این کجا و آن کجا؟
پ.ن2: انگار که بعد از ساخت و اکران اخراجی های(1) ، یه نفر گوش آقای ده نمکی رو کشیده باشه و گفته باشه که:
پسر خوب ب ب ب ب ب ب ب ...............!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پ.ن3: این پست ، به بهانه دیدن فیلم سینمایی اخراجی های(2)
از خونه که زدیم بیرون تموم راه به سمت مقصدمون ، فرت و فرت هی موبایلش اس ام اس داشت هر چی ام که بهش میگفتیم
مجییییییییییید! خبریه؟
با اعتماد به نفس میگفت ایرانسله
و حتی صفحه گوشی رو نشون میداد که نوشته بود IRANCELL
خب مام ساده ،باورمون میشد دیگه!
که یهویی یادم افتاد که شماره ایشون که مال همراه اوله!!!!؟؟؟؟
گفتم: پس ایرانسله دیگه؟
گفت: ایرانسله ما به ما لطف داره!
حقیقتش اینه که یه مدته که بابام خیلی حساس شده و تا گوشیم میخواد سرو صدا کنه میخواد بیاد سروقتش
منم برای اینکه اگه اومد سروقتش ، نخواد زیاد کنجکاوی کنه که گند ماجرا دربیاد شماره عروس آینده مامانمو به نام ایرانسل سیو کردم همینه که وقتی اس ام اس میزنه خیلی راحت میتونم جلوی کنجکاوی مردم رو بگیرم و اگرم باورشون نشد گوشی رو نشونشون بدم
خب چیکار کنم من که گفتم : ایرانسله ما به ما لطف داره!
گفتم : پسر خوب به جای این همه فکرای ایرانی مآبانه! بهتر نیست به این عروس مامانتون بگید که کمتر اس ام اس بزنه تا مردم رو به طرف گوشیت تحریک نکنه تا اونام کنجکاو نشن؟ بیچاره بابات که تقصیری نداره!
تو یه کتابی که راجع به روانشناسی کودکان بود داشتم میخوندم که بچه ها جوابی رو که ما داریم بهشون میدیم درک نمیکنن و خودشون با ذهنیات و داشته های قبلی خودشون یه تصویر از اونی که ما داریم بهشون میگیم می سازن که ممکنه با واقعیتی که برای ما ملموسه فرسنگها فاصله داشته باشه ولی برای اونا عین واقعیت باشه پس وقتی بچه ای یه سوالی از ما می پرسه نباید بهش جواب دروغی بدیم یا اینکه خودمون رو جای اون بزاریم و به خیال خودمون جوابی بدیم که اون راحتتر بتونه درک کنه بهترین راه اینه که راستگو باشیم و حقیقت رو بهش بگیم ، گیرم که ما خیال کنیم که اون نمیفهمه
پ.ن: بچه ها انگار که مطالب رو به شکل تخم یه حشره درک میکنن که بایستی اول بشکل لارو در بیاد بعد مراحلی رو طی کنه بعد دگردیسی کنه تا برسه به مرحله پروانگی ، تا حقیقت واسشون مثله پروانه زیبا بشه ولی حتما باید این چرخه رو طی کنه
پ.ن2: میخواستم در مورد این مطلب یه کم توضیح اضافی بدم دیدم حرفی نزنم سنگین ترم
پ.ن3: این بچه هنوز بچه است
آدم هر جایی که میره دلش برای خونه اش تنگ میشه مخصوصا که این خونه یه جورایی عشقشم باشه و تازه این عشق هم عشق اولش باشه
خودتونم میدونین که عشق اول یه چیز دیگه است
پ.ن: نگفته بودم که برمیگردم ولی.......
.......................................................برگشتم!
پ.ن۲: یاد سنجد بخیر (دیدین برگشتم؟!!)
با اینکه فکر نمیکردم و احتمالش رو هم نمیدادم که منم یه روزی مثله یه عده از دوستانی که از این خونه به خونه ی دیگه ای اسباب کشی میکنن اسباب کشی کنم ولی این اتفاق برای منم افتاد و منم دچار این اتفاق شدم
با تمام وجودی که به این خونه خیلی علاقه داشتم و دارم با تمام وجودی که اینجا رو به سختی ساختم و اینجا بود که خیلی از دوستای خوب نتی رو پیدا کردم ولی بعد از سه چهار ماه راکد موندنش حالا باید به اون عده از دوستام که هنوزم گاه گاهی به این بید مجنون سر میزنن که ببینن خشکیده یا هنوز زنده است باید بگم که این بید مجنون داشت خشک می شد که مجبور شدم از اینجا ببرمش جای دیگه
بنا به دلایلی هوای اینجا دیگه بهش نمی ساخت
آدرسی از خودم نمیزارم میدونم که کار خیلی نامعقول و توهین آمیزیه مخصوصا برای خیلی از دوستان ولی میگم که این کارم بدون حکمت و دلیل نیست هر کی خواست میتونه راحت بید مجنون رو پیدا کنه اون گم نشده همین دور و برهاست
همیشه دوستون داشتم و دارم
کوچکترین : بید مجنون
نصفه شب بود که از خواب بیدار شد میخواست بره آب بخوره
کورمال کورمال داشت میرفت که :
یهویی خورد به لنگه در که باز بود و بصورت کاملا قایم به سمت اون قرار گرفته بود
افتاد روی زمین و سرش خورد به گوشه مبل
نزدیکای ظهر که به هوش اومد فقط یه جمله گفت:
خدایا چرا راحتم نمیکنی؟؟
فایدش چیه این زندگی؟؟
خسته شدم از این زندگی!!
چن سالی میشد که هر سال یه بیماری جدید به بیماری هاش اضافه میشد از قند خون و چربی و فشار خون و عمل ناموفق چشم و عمل کلیه و از کار افتادن کلیه ها و دیالیز و...... بشمار تا برسی به اون شب
پ.ن:گاهی وقتا اصلا ارزشی نداره که آدم قد خضر عمر کنه یا حتی خیلی کمتر
پ.ن:پدرم میگه: حتی اگه مرگ نباشه ، پیری و از کار افتادگی حتما هست!
پایت را که از خانه بیرون میگذاری
مادر ، خواهر ها و برادر ها با بغض و گاهی با اشک بدرقه ات میکنند
ولی پدر خم به ابرو نمی آورد
وقتی که شب را بیرون از خانه می گذرانی هر شب یکی از اینها برایت زنگ میزنند
ولی پدر خم به ابرو نمی آورد
وقتی یک هفته تمام از خانه دوری و به خانه هم زنگ نمی زنی همه جویای احوالت می شوند
ولی پدر خم به ابرو نمی آورد
ایرادی نیست هر چه نباشد مرد است و غرور دارد
ولی پشت تمامی تماسهای روزانه یک نفر هست که همیشه در پاس دوم مکالمه با تو حرف میزند و جویای وضعیتت می شود و هر روز هم هست (بدون استثنا) حتی اگر نفرات پاس اول عوض شوند و هر کدام هر سه یا چهار روز نوبتشان برسد
ولی مکالمه پاس دوم همیشه ثابت است
همیشه....
بچه که بودم (نه که الان خیلی بزرگم) وقتی از تلویزیون فوتبال میدیدم بعضی وقتا گزارشگر میگفت که فلان بازیکن رو فرم نیست و یا فلان بازیکن چند مدتی هست که روی فرم اومده
الان که فکر میکنم می بینم که انگار منم یه مدتی بود که روی فرم نبودم البته روی فرم نوشتن و نه فوتبال!!
و حالا که دقت میکنم می بینم منی که یه زمانی هر روز آپ میکردم الان یه ماهی میشه که نمیتونم آپ کنم که یا وقتش رو ندارم و یا مطلبش رو
به هر حال با خوندن مطالبی که یه دوست بهم داد که نمیخوام اسمشو بگم چون نمیخوام یهویی پرستو جوگیر بشه دیدم که خیلی حرف برای گفتن دارم و میتونم داشته باشم و میخوام که در مورد خیلی چیزای دیگه هم فکر کنم و بنویسم
پس منتظر باشید که بازم بنویسم به شرطی که سفر که میرم اونجام دسترسی به نت داشته باشم
یک اتوبوس
تعدادی آدم که همه شون به نوعی روی صورتشون یه خط هایی هست چه خط واقعی شکستگی و چه خط هایی که دیده نمیشن ولی از عمق نگاه و خیره شدن طرف به یه نقطه میشه فهمید که یه چیزی هست
و افرادی که همدیگر رو همینجا و توی همین اتوبوس ملاقات کردن و هیچ احساسی به هم ندارن ولی یه احساس مشترک دارن احساس .......
یه دختر تنها روی صندلی کنار دست من
که توی این اتوبوسی که داره میره به سمت مرز، معلومه که کسی رو نداره و تنهای تنهاست
من: سلام خوبید؟
دختر: سلام ممنون
من: میتونم بپرسم کجا دارید میرید؟ برای کار خاصی میرید؟
دختر: مگه این اتوبوس به غیر از کشور ...... جای دیگه ای هم میره؟
من: نه ، منظورم این بود که توی اون کشور به کجا میخواید برید و اصلا برای چی دارید میرید؟ چون احساس میکنم که تنها هم هستید با این تنهایی توی کشور غریب میخواید چیکار کنید و کسی رو دارید یا نه؟
دختر: آهان! زیاد فرقی نمیکنه دارم میرم که از اینجا راحت بشم دارم میرم که آزادی رو لمس کنم دارم میرم که آزاد باشم در ضمن مگه اینجا (توی کشور خودمون ) شما کسی رو میشناسید که تنها نباشه؟؟؟ اگه منظورتون هم ترس باشه نه ترسی ندارم ، حداقلش اینه که هر بلایی که بخواد سرم بیاد توی کشور بیگانه سرم میاد و دلم از این نمیسوزه که همزبونام و هم وطنام این بدی رو در حقم کردن چیزی که هر روز داره برای همه مون اتفاق میفته!!!
اگه منظورتون از کار شغل نباشه ؛ نه کار خاصی ندارم ، و اگه منظورتون شغل باشه ؛ بازم نه شغل خاصی ندارم میرم اونجا تا خدا چی بخواد به هر حال از کشور ما بیشتر نباشه که کمتر نیست!!! بالاخره یه طوری میشه دیگه
اتوبوس از مرز میگذره و آزادی، توی وجود آدمی که به نظر نمیرسه که خیلی آدم سطحی و کم عمقی باشه تبلور پیدا میکنه!
روسریشو از سرش باز میکنه لباساشو تغییر میده و نوعی برخورد میکنه و لباس میپوشه که انگار ذاتا آدم اینور مرزی نبوده و همیشه اونور مرزی بوده!
البته این آزادی که ایشون ترسیم میکنه بیشتر به خالی کردن عقده های یه ملت از همه چی محروم شبیه تره تا آزادی
اونایی که میگن که نون حلال از زیر سنگ در میاد دروغ میگن(یا شایدم راستشو نمیگن یا شایدم شرایط عوض شده و دوره اونا اونجوری بوده)
من خودم رفتم و دیدم که اینجوری نیست
نون حلال از دل سنگ در میاد نه از زیر سنگ
پ.ن: سلام خدمت همه دوستام و مخصوصا اونایی که این مدتی که نبودم بهم سر زده بودن و جویای احوال بودن از همتون ممنونم شکر خدا خوبم و اوضاع رو به راهه ولی وقت آزاد کافی ندارم که به شما دوستای خوبم سر بزنم و ادای وظیفه کنم ببخشید
از ۱۰۰ یا ۲۰۰ متر مونده به خیابون راهنمای ماشین رو زده بود وقتی رسید به خیابونی که میخواست بره خیلی ساده پیچید تو خیابون و راهشو از منتها الیه سمت چپ خیابون ادامه داد بعد برگشت به بچه اش هم گفت : دیدی پسرم یه راننده خوب همیشه قوانین رو رعایت میکنه دیدی بابا چطور راهنما زد و بعدش پیچید تو خیابون!
انگار نه انگار که این خیابون یه طرفه است و از روبرو داره ماشین میاد
وارد مغازه ای شد که جز چند قلم جنس چیز دیگه ای نداشت بعد گفت : این چند؟ صاحب مغازه گفت چند میخوای باشه؟ گفت: ۲ میلیون
صاحب مغازه گفت :کی میخوای پولشو بدی؟
گفت:یه سال دیگه ! حالا چند؟
صاحب مغازه گفت : ۲ میلیون و چهارصد هزار تومن
گفت :خریدم و صاحب مغازه هم گفت :مال تو
بعد دوباره برگشت و گفت میخوام اینو بفروشم صاحب مغازه گفت :چند؟
گفت : ۲ میلیون
صاحب مغازه گفت : خریدم و ۲ میلیون بهش داد
پ.ن:میگن ایرانی ها خیلی زرنگن آیا اینا زرنگیه؟
پ.ن۲:مورد دوم نوعی نذول خوریه که به نذول خوری شرعی معروفه چون تو معامله انجامش میدن
پ.ن۳:آیا خدا انقدر ساده اس که گول این کارای مارو بخوره؟ ما داریم سر کی رو کلاه میزاریم؟
بی ربط:چهار روزی نبودم نتونستم به دوستان سر بزنم باید ببخشن