برداشت آزاد

یه مغازه .....فروشی و دو تا مرد در حال گفتگو

 

در باز میشه و یه دختر 15یا 16 ساله وارد میشه : آقا ببخشید به خدا من گدا نیستم صاحب خونمون توی این سیاه زمستونی مارو به خاطر 50هزار تومن جواب کرده و انداخته بیرون ! اگه میشه نفری 5 یا 10 هزار تومن کمک کنین تا 50 تومنش رو جمع کنیم و بهش بدیم (و کلی دعا   البته ناشیانه که شاید اینکاره نبوده )

یکی از مردها 5 هزار تومن میده

دختر: تو رو خدا اگه میشه 10 هزار تومن بدین

مرد: ببخشین خانوم   خودمون بازارمون کساده   چندان فروشی نداریم که بیشتر کمک کنیم

دختر: تشکر میکنه و میره ( البته بازم ناشیانه )

 

 

 

مرد اول: به نظر تو راست میگفت؟

مرد دوم: حتی اگه راست نمی گفت به نظرت ....( در باز میشه و مرد همسایه با ورودش مکالمه رو قطع میکنه )

مرد همسایه: بهش کمک کردین ؟ به اون دختره ؟

مرد اول: آره

مرد همسایه: آره ؟

مرد اول: آره 5 هزار تومن

مرد همسایه: ( در حال بیرون رفتن ) چرا دادین ؟ پوتیناشو دیدی ؟ همین شماها هستین که بدعادتشون میکنین ( و درباره با خنده ای موذیانه ) اگه میگفتی ما پولو همینجوری نمیدیم .... ( و خروج از مغازه و ناقص موندن حرف )

 

سکوت   حدود یک دقیقه

 

مرد دوم: به نظرت اگه بهش میگفتی .....

مرد اول: چرا که نه ؟

مرد دوم: فوق فوقش 20 یا 21 سال داشت !!!

مرد اول: 20 یا 21 سال ؟ خیلی بزرگ بخوای در نظر بگیری 17 سال بیشتر نداشت

مرد دوم: خوب من خواستم شرایط رو برای طرف مقابلش ساده تر کنم وگرنه قبول دارم 15 یا 16 سالش بود

مرد دوم: حالا به نظرت .......

مرد اول: آره    چرا که نه

مرد اول: اون که چیزی کمش نمیاد    نهایتش اینه که کمی احتیاط میکنه

 

 

 

 

پ.ن: این داستان یا تراژدی یا هر چی که فکرشو بکنی نیست این یه واقعیته    واقعیت      یه واقعیت تلخ         خیلی تلخ

 

پ.ن2: قصد توهین به هیچ جنسی رو ندارم ( چه مونث چه مذکر ) ولی موارد و مسایل مشابه خیلی زیادن

 

پ.ن۳: به نظر شما چرا باید جامعه ما اینقدر اینجوری باشه که آدما به خودشون اجازه بدن راحت در مورد پاکی و خلوص یه آدم دیگه صحبت کنن؟ (چرا باید جامـــــــعه ما اینجوری باشه ؟)

آدم معمولی!!!

معمولی بودن خوبه یا بد ؟ اگه خوبه چرا خوبه و اگه بده چرا بده ؟

 به نظر من ، معمولی ، معمولیه دیگه ! همه که نباید آخرش باشن ( چه از جنبه مثبتش چه از جنبه منفیش)

 

راستش من چند شب پیش کسی رو دیدم که داشت از معمولی بودن خودش گریه میکرد

رفته بودم آرایشگاه ، آخه عادت ندارم زیاد توی صف آرایشگاه علاف بشینم بنابراین دیروقت بود که رفتم

آرایشگر محلمون 1۰_1۲ سال از من بزرگتره ولی با هم دوستیم نه تنها من که همه هم سن و سالای من با همه دور و بری هام       اونم مرد صاف و ساده و صادقیه

از نظر رابطمون هم با هم خیلی راحتیم !!

یه مغازه معمولی داره که چندان شیک نیست ( یعنی هست ها ولی قرتی بازی نیست) ولی کارش یعنی هنرش عالیه

همه جوونای محل که ما باشیم ( من و دوستام) برای اصلاح میریم پیش این صمد آقا ( حالا شما خودت آقاشو بزار اولش) و فکر میکنم معیار غیر معمولی بودن برای اکثر شغلا توی این زمونه جوون پسند بودنشه که خوشبختانه صمد آقا این مورد رو داره

 

ولی اون شب که رفتم یه حال و هوای دیگه ای داشت! حوصله حرف زدن نداشت

خلوت بود و خودم بودم و خودش   گفتم صمد آقا تو یه چیزیت هست

اول کمی مقاومت کرد بعد یهویی بغضش ترکید

گفت مجید میگه تو یه آدم معمولی هستی ( مجید پسرشه ) گفت منو متهم میکنه که چرابه اندازه پدر فلانی نداری؟ چرا به اندازه پدر فلانی سر نیستی ؟ چرا مقام پدر فلانی رو نداری ؟  چرا وقتی میری تو یه مجلس همه جلو پات بلند نمیشن؟ چرا به اندازه پدر فلانی مشهور نیستی؟؟ و .....

 

تو یه آدم معمولی هستی   من خجالت میکشم بگم بابام یه سلمونیه

بگم بابام یه آدم معمولیه   یه آدمی که لنگه اش همه جا هست   یه آدمی که هیچ نکته بارزی نداره    یه آدمی که اگه نباشه اصلا به خیال کل محله هم نیست   چون جلوه ای نداره!

اینا رو میگفت و اشکاش مثل بارون بهاری روون بودن

 

 

یعنی واقعا معمولی بودن اینقدر بده ؟ این قدر مایه تحقیره یه مرده ؟ این قدر غرور یه مرد رو می تونه زیر سوال ببره ؟ اونم جلوی بچه اش؟  اینقدر میتونه یه مرد رو خورد کنه ؟

 

با اینکه مجید رو میشناسم و میدونم پسره خوبیه و این حرفا به احتمال زیاد مال قرار گرفتن اون توی سن بلوغه ولی دوس داشتم مجید دم دست بود تا یه کشیده می خوابوندم دم گوشش !

 

 

 

پ.ن: روزگار غریبی است نازنین

 

پ.ن2: صمد آقا هیچ کم وکسری معقولی واسه پسرش مجید نزاشته و حتی نگید که در تربیتش کوتاهی کرده چون جزو بهترین و با ادب ترین بچه های محلمونه

 

پ.ن3: تازه امروز فهمیدم که فردا روز ممکنه پسرم بهم بگه که تو یه آدم معمولی هستی و از بابت من خجالت بکشه ( تازه اگه بتونم معمولی باشم )

 

پ.ن4: گیرم که فردا روز ، مجید ها از گفتن این حرفا پشیمون بشن با زخم دلای صمد ها چه میکنن ؟؟؟

دعا کنید

بهترین دوست دوران دانشگاهم

و حتی تمام عمرم

داره از مهره پنجم به پایین فلج میشه

به کی بگم ؟!

لطفا دعا کنید

خدا

امروز داشتم فکر میکردم که خدا وجود داره یا نه ؟

 

اصل احتمال را که میدانید چیست ؟

در ساده ترین حالت یعنی اینکه توی یک جاده داری جلو میروی یک دفعه میرسی به یک سه راهی ! یک طرفش را که خودت آمده ای می ماند دو طرف دیگر :راست و چپ حالا گیریم که از چپ بروی (بر خلاف آیین مان که هر جا گیر کردی باید بپیچی به راست این هم نکته ای است که من تا به حال سر در نیاورده ام ) از بحث دور نشویم داشتیم از چپ می رفتیم ! حالا مسافتی را میروی و میرسی به یک سه راهی دیگر دوباره میپیچی به چپ ! و دوباره ادامه میدهی و دوباره بعد از مسافتی میرسی به یک سه راهی دیگر و دوباره میپیچی به چپ ! تا حالا به سه تا سه راهی رسیده ایم و هر سه تا را هم پیچیده ایم به چپ! آیا به نظر شما اگر راست می رفتیم چه اتفاقی می افتاد ؟ آیا راه تمام میشد ؟ آیا جاده مستقیم بود ؟ آیا به سه راهی های دیگری می رسیدیم؟ آیا در طرف راست جاده ای بود ؟و آیا....

 

تا اینجا را داشته باشید تا در آخر نتیجه گیری هم خواهیم کرد!

 

حالا یک مثال دیگر هم مطرح میکنم به نظر شما در کرات دیگر موجودات دیگری وجود دارند ؟ یا در کهکشانهای دیگر ؟ آیا آثار و نشانه های حیات در جایی غیر از زمین خودمان وجود دارد ؟ اگر ندارد پس چرا ما به دنبال آن هستیم ؟ مگر نه اینکه قرآن ما گفته است که حیات فقط در روی ارض وجود دارد و مگر نه اینکه ارض همین زمین خودمان است ؟ پس ما چرا و به دنبال  چه میگردیم ؟

 

حالا برسیم به اینکه آیا خدا وجود دارد یا نه ؟ قبول داریم که منطق ریاضی قویترین منطق شناخته شده برای بشر است پس من میگویم خدایی در کار نیست ! طبق اصل احتمالات یک اتفاقی افتاده است و از n حالت ممکن یکی از آنها رخ داده است (شما بگیرید همان مسیر چپ اولی ) حالا این مسیر ادامه پیدا کرده و دوباره اتفاق دیگری افتاده است و از n حالت ممکن یکی از آنها رخ داده است (بگیرید همان مسیر چپ دومی )  و به همین منوال تا آخر !

حالا اینها را برای چه میگویم ؟ خوب اینها را برای توجیه برهان نظم میگویم یعنی هر چیزی که وجود دارد طبق نظم خاصی در مسیر خاصی حرکت میکند حالا شما فکر کنید که در جواب اصل احتمالات یک اتفاق ، از بقیه n-1 حالت ممکن آیا اطلاعی دارید ؟ اگر دارید برای ما هم بگویید ! در خوش بینانه ترین حالت می توانیم اینطور بگوییم که آن n-1 راه دیگر چون دارای نظـم فعلی نمی توانستند باشند محکوم به شکست بوده اند! پس به وجود نیامده اند یعنی امکانش را نداشته اند . آیا موافقید ؟ اگر موافقید یعنی دارید وجود خدا را نفی میکنید چون دارید برهان نظم و امکان بوجود آمدن را به یک احتمال نسبت میدهید و وجود ناظم باشعوری را که آنرا با نظم آفریده است و اداره میکند را نفی میکنید و به یاد داشته باشید که چرخه اتفاق ها با n حالت ممکن و امکان وجود بهترین گزینه ها هنوز ادامه دارد و به نوعی شاید بشود گفت که تا کنون بیلیاردها اتفاق افتاده است و همگی طبق اصلی که n-1 حالت بقیه محکوم به فنا بوده اند از بین رفته اند (مثل دایناسورها ) و فقط یک حالت سازگار باقی مانده است

 

حالا کمی فکر کنید

 

آیا خدا وجود دارد ؟

 

اگر قبول دارید که وجود دارد او گفته است که در غیر از زمین هیچ حیاتی نیست پس چرا حتی پیشوایان مذهبی ما و روحانیون ما نیز نمیتوانند حیات را در کرات و منظومه های دیگر نفی کنند ؟ و اگر خدایی وجود ندارد ما چرا خودمان را علاف کرده ایم ؟ طبق اتفاقی آمده ایم و طبق اتفاقی هم خواهیم رفت و این دین ها و مذاهب از کجا آمده اند ؟ که تازه به خدایی هم نسبت داده میشوند !

اصلا جواب بدهید ببینم خدایی وجود دارد ؟

 

 

 

پ.ن: من کافر نیستم مسلمانم اتفاقا شیعه هم هستم هر چند که شیعه و سنی برایم هیچ فرقی ندارد ولی حق دارم که شک کنم

 

پ.ن2: تصمیم گرفته ام به روز شدن هایم را قانونمند کنم هفته ای دو یا سه بار ! اگر پیشنهادی دارید بگویید چند بار در هفته و در چه روزهایی؟

copy right

این کلمه رو همه میشناسن (یعنی امیدوارم )

منظورم به معنای واقعیشه

امروز می خوام راجع به کپی رایت در وبلاگها بگم و نظر خواهی کنم

کپی رایت یکی از اون مطالبی است که توی دنیای پر دغدغه امروزی خیلی حائز اهمیته کپی رایت در ترجمه لغت به لغت یعنی حق رونوشت ، حق برداشت یعنی حقی که به سبب اون صاحب حق این امتیاز رو به شخص یا اشخاصی واگذار می کنه تا ازش استفاده کنن .

حالا به معنای دیگه اش کاری ندارم ولی حرف من اینه که :

این روزا به اکثر وبلاگها که سر میزنم به مطالب تکراری برخورد می کنم که معلوم نیس اصل مطلب مال کیه ؟ و لازم به یادآوری نیس که حالم داره به هم میخوره از این همه دزدی!!!

بله دزدی!! دزدی که شاخ و دم نداره ! اینم دزدیه !!!

 

سر میزنی به این وبلاگ می بینی یه مطلبو به اسم خودش توی وبلاگش زده و کلی هم تبلیغات که اینجوریه و اونجوریه! سر میزنی به وبلاگ دیگه ای می بینی همون مطلبو بدون کم و زیاد کردن حتی دو نقطه های بیانی یا نقطه های ته خط  و ویرگول هاش مطلبو به اسم خودش زده و کلی هم تبلیغ !

 

می دونم که اینجا دنیای مجازیه ولی وجدان نویسنده هاش که مجازی نیس!

من نمیگم مطلب قشنگ رو تکرار نکنیم اما اون زیر چیزی به عنوان پی نوشت مرسومه که

 می تونیم اونجا توضیح بدیم که این مطلب از فلان جا اقتباس شده

حالا از خیر اجازه گرفتن از صاحب مطلب اصلی هم میگذریم ( که به هیچ وجه نمیشه گذشت ) ولی لااقل امانتدار باشیم

من که خودم وقتی به یه وبلاگی میرم که یه مطلب دزدی رو بدون ذکر منبع نوشته دیگه اون آخرین باری ا که بهش مراجعه می کنم هر چند که باقی مطالبش قشنگ و خوندنی باشه

یعنی توی این دنیای وانفسا که پاتو چپ میزاری حرف در میاد پاتو راست میزاری یه حرف در میاد دیگه مطلبی نیس که توی وبلاگ بنویسیم و آپ کنیم ؟

اگه واقعا نمیتونیم مطلبی از خودمون بنویسیم بهتره درشو تخته کنیم این وبلاگ رو !!

 

البته انتظاری هم نیس توی کشوری که رسانه ملی اش فیلم سینمایی یه کشور دیگه رو مثله همه مون 500 تومن می خره و وقتی یه زیر نویس ناقابل میندازه پاش دم از کپی رایت میزنه مگه میشه ما کپی رایت رو رعایت کنیم

یارو از پخش زنده بازیای فوتبال کشورای عرب آنتن میگیره و روی علامت شبکه تلویزیونیش هم یه علامت میزنه به این گندگی (منظورم نصف صفحه تلویزیونه ) و میگه که پخش زنده مال خودمونه ! ما چیکار باید بکنیم؟ انتظاری هم نیس ! هست؟؟؟؟

تازه داریم به عرب بیچاره هم کلی برچسب بی فرهنگی و از این جور چیزا میزنیم

نامعادله

می دانم

اشتباه بزرگی است عاشق بودن

اما می خواهم

ادامه زندگی ام را در اشتباه به سر برم

                                      همچون گذشته ام!

                                    ****

هنگامی که هر صبح تو را می بینم

هنگامی که هر روز در کنار تو می نشینم

در نزدیکتر فاصله ای از تو

هنگامی که هر روز ...

                             ....هرگز.......

                                          .....همدیگر را نگاه نمی کنیم

هنگامی که هر غروب

                      با هم به خانه بازمی گردیم

آیا اشتباه نمی کنیم؟

                          ****

می دانم

اشتباه بزرگی است عاشق بودن!

هنگامی که هر روزمان را با هم

[به زحمت]

تا شب به گرده می کشیم

آیا چیزی کم از ما می شود ؟

که این رنج عاشقانه باشد

چیزی کم از ما می شود ؟

که عاشق باشیم

 

من اشتباه می کنم

من؛

      عمدأ اشتباه می کنم

من معادلات را به هم می زنم

من عاشق می شوم

کاری به آنسوی تساوی ندارم

                                [که تو نیز می شوی یا نه؟]

من یک نامعادله ام

یک عاشق

ته تغاری!

مطلب زیر طنز نیست و واقعیت زندگی منه!

همونطور که میدونید من تازه وبلاگ زدم و چندان باید و شاید اطلاعی از اون ندارم ولی تجربه 20 روزه اخیر نشون داد که خیلی از کارایی رو که نیاز به همفکری داره میتونم با کمک نظرای سازنده دوستان انجام بدم.

علی الحساب اینو بخونید و به پی نوشت هم توجه کنید

 

 

گذشته از مزایایی که برای من دارد و برای هر کس دیگری هم میتواند داشته باشد اما خدا نکند که آدم توی یک خانواده پر جمعیت به دنیا آمده باشد  حالا اگر خداوند این لطف را در حقت روا نکرد ای کاش این لطف را در حقت روا کند که بچه آخر این جور خانواده  ها نباشی زیرا عالم و آدم خودشان را عقل کل میدانند و تو را ناقص العقل عالم و آدم  خودشان را در قبال تو مسئول می دانند و موظف به راهنمایی و تو را ملزم به اطاعت بی چون و چرا که بدون هیچ سوال و جواب و به اصطلاح کورکورانه باید گوش به فرمان باشی

حالا چرا دارم اینها را می گویم ؟خوب معلوم است من بدبخت اینگونه ام !

من فرزند شانزدهم ( و دقیقا فرزند آخر ) یک خانواده 20 نفری هستم( آفرین می دانستم خیلی زود خواهی فهمید که اصولا باید خانواده ما 18 نفری باشد ) اما ما یکجور دیگر حساب کردیم و به 20 رسیدیم یعنی پدرم یک جوری حساب کرد  که 20 تا شدیم و حالا هم اگر بداند که یک نفر وبلاگی دارد که توی آن دهن لقی می کند و چنین اطلاعات طبقه بندی شده ای را به سمع و نظر همگان می رساند فقط خدا می داند که چه اتفاقی می افتد خلاصه هر چه نباشد فارغ التحصیل دانشکده افسری آن زمان است  و به قول خودش امضای مبارک اعلا حضرت همایونی پای لیسانسش سند افتخار بزرگی است که نصیب هر کسی نمی شود

راجع به 20 نفری بودن خانواده مان ناگفته نماند که من هم که بچه بودم چیز زیاد عجیبی احساس نمی کردم جز اینکه خیلیا بودن که امر و نهی ام می کردن ولی وقتی به اصطلاح وارد جامعه شدم دیدم همه مردم فقط یک مامان دارند و مثله من مامان سین و مامان الف و مامان ف ندارند ( خوب اتفاق است دیگر ) البته وقتی این قضیه را فهمیدم تا مدتها این قضیه را از همه پنهان می کردم و حتی تا اکنون نیز اینگونه بوده است اما الان که می دانم توی این دنیای مجازی کسی مرا نمی شناسد و دستش به من نمی رسد سفره دلم پهن را می کنم ببینم چه کسی می تواند بگوید بالای چشمت ابرو است

الغرض به هر حال من بچه آخر خانواده هستم که هیچ باید 11 تا برادر بزرگتر هم داشته باشم و این همان قوز بالا قوزی است که می گویند (حساب کنید که بنده در چه وضعیت بغرنجی هستم)

کوچکترکه بودم شده بودم مسئول بر آورده کردن آرزوها و عقده های این و آن ، بوم نقاشی تفکرات دیگران و...

فقط لحظه شماری می کردم که یک جوری زودتر بزرگ شوم تا از زیر این همه مسئولیت شانه خالی کنم و برای یک مدت اندک هم که شده برای خودم زندگی کنم

حالا می گویید چرا دارم اینها را برای شما می گویم ؟

به هزار و یک دلیل ! اول اینکه هویجوری دوم اینکه توی این خانواده پر جمعیت به علت تعاملات بیشتر و اتفاقاتی که برای اکثر شما بر خلاف خودمان غیر عادی است شاید راهکارهایی به فکر شما رسید که به فکر ما نرسیده باشد هر ه نباشد به قول یک آدم بزرگ که اسمش یادم نیست انسان در کار دیگران عاقلتر است تا در کار خویش! دلیل اصلی را هم در پ.ن می یابید

در ضمن در این مورد زیاد کنکاش نکنید (میدانم که برایتان جالب است ) از من چیزی نمیتوانید بشنوید هر چه نباشد اینها مسایل خانوادگی من اند

 

 

پ.ن: اصولا همه آدما یکسری مشکلات دارند که من و بعضی دوستانم نیز از این ماجرا مستثنی نیستیم و دونستن مقدمه بالا برای طرح برخی مشکلات لازم بود تا با دقت بیشتری اونا رو  آنالیز کنیم و احتمالا چاره ای براش پیدا کنیم

من دوست دارم بعضی مشکلات اجتماعی رو که تقریبا همه مون باهاش سرو کار داریم طرح کنم تا در موردش بحث های روانشناختی داشته باشیم و میدونم که برای شما هم مفید خواهد بود (بنا به مواجهه با شرایط مشابه)

 

پ.ن2: در ضمن از واژه روانشناختی زیاد هول برتون نداره هر چیزی که شما در مورد مطالب میگید خودش میتونه اشاره ای به یه بحث روانشناختی باشه پس راحت هر چی به فکرتون میرسه بگین

حق السکوت

آیا شما حق السکوت گرفته اید یا نه ؟

حق السکوت دادن چی؟ تا حالا حق السکوت دادید یا نه ؟

به دقت بررسی کنید شاید گرفته باشید ها ؟ شایدم داده باشید ؟

توی این دنیا هر آدمی به یه نوعی حق السکوت می گیره! و یا گاهی وقتا میده !

منتها فقط اسمشو عوض میکنه تا وجدان درد نداشته باشه

در همسایگی ما خانواده ای بودن که دو تا بچه داشتن  یه دختر 19 یا 20 ساله و یه پسر 16 یا 17 ساله (دقیق نمیدانم)

مرد می خواست زنش را طلاق دهد برای همین برای پسرش یک موتور سیکلت و برای دخترش یک کامپیوتر (لب تاپ) خرید و بعد زنش را طلاق داد

به یک هفته نکشید که مادر جدیدی هم برایشان خرید (خانم ها ببخشند که از لفظ خریدن استفاده کردم ولی این جور آدم ها عادت دارند همه چیز را می خرند)

و بچه ها هم آنقدر غرق در خوشحالی وسایل نو بودند که هیچ اعتراضی هم صورت نگرفت !

به نظر شما این یه نوع حق السکوت گیری نیست؟؟؟؟

 

 

 

خواهش میکنم اگه نظری دارین یا نمونه مشابه و یا بحث روانشناختی پیرامونش میدونید یا خودتون بگید یا آدرس بدین سر بزنم

 

یا حق

سریال شب دهم و بچه های محله ما

حتما شما هم توی ایام محرم عادت داشتین که برای تماشای مراسم عزاداری حضرت سید الشهدا شبا توی خونه نمی موندین ! منم همینطور بودم!

اما چون بد جوری سرمایی ام دو سالی میشه که از ایام محرم فقط دو روز تاسوعا و عاشورا رو بیرون می اومدم . چند شب پیش یه کاری پیش اومد که مجبور شدم شبونه از خونه بزنم بیرون

می دونید چی دیدم ؟ معلومه مردم عزاداری که توی این سوز و سرما دسته هارو تشکیل داده بودن و داشتن عزاداری می کردن !

می دونین کیا بودن ؟

(خدا از من و امثال من بگذره )همه اونا کسایی بودن که از نظر من همه شون لات و لوت های محله و الواط و بی سر و پاهای کوچه و خیابونن.

خدایی شرمم اومد !

منی که کلی ادعا دارم  اونقدر عشق ندارم و نداشتم که توی سرما برای خاطر آقا که نه برای حفظ این مراسم حتی برای تماشا برم بیرون ولی اونا چی؟

نگید که اونا به خاطر کار دیگه ای اومدن بیرون (گناه خودتونو بیشترش نکنین) برای اون کاری که از ذهنتون ممکنه بگذره شرایط بهتری همیشه وجود داره

وقتی اون جماعت رو دیدم ناخودآکاه گریه ام گرفت . نه برای آقا   نه برای اونا   نه برای کربلا   فقط وفقط برای خودم(که چقدر بد بختم)که حتی آقا هم به هیچ بهونه ای منو برای دیدن مراسم خودش قبول نمیکنه!

همه اون لات و لوت ها یه عشقی تو دلاشون بود که از درون گرمشون میکرد یه نوری توی چشماشون بود که به من که نگاه می کردن از حرارتش داشتم آب میشدم

امروز که سریال شب دهم رو دیدم یهویی یاد اونا افتادم که ممکنه من توی روز روشن بهشون کم محلی میکردم ولی اون شب جلوی عظمت روحشون کم آوردم

 

 

پ.ن: محرم رو اول خدا بعد هم همیشه اونایی نگه داشتن که هیچ کس انتظارشو نداشته (یا بهتر بگم داخل آدم حسابش نمیکرده)

 

پ.ن2: مشکل ما اینه که هر کسی که مثله ما نباشه فکر می کنیم راه غلط رو داره میره و هیچ وقت فکر نمیکنیم که شاید ما داریم راه اشتباه میریم

 

پ.ن3: دارم به همه اونایی که تا دیروز ملامتشون می کردم غبطه می خورم

 

پ.ن4: دعام کنین تا بیشتر از این گم نشم هنوز امید دارم که برگردم

قطعی گاز و توجیهات مربوطه

هر چی می خوام تا عاشورا هیچ چی نگم باز نمیشه

دیروز یه گفتمان سی.یا.سی یا اجتماعی از تلویزیون راجع به کمبود گاز توی ارومیه و قطع شدنش توی استان آذربایجانغربی در جریان بود مام از قضای روزگار رسیدیم و یه گوشه ای از اون رو شنیدیم

نمیدونم خود وزیر نفت بود یا نماینده اش که داشت قطعی گاز رو با یادداشتهای از پیش آماده ای که توی جیبش گذاشته بودن توجیه می کرد این آقا پاشو تو یه کفش کرده بود که مردم باید صرفه جویی کنن و مجری برنامه استانی که به صورت آنلاین داشت صحبت میکرد مستاصل مونده بود که چه جوری به این آقا خر فهم کنه که آقا ما گاز نداریم ،توی سرما موندیم ، نون نداریم ، غذای گرم نداریم، چای نداریم ، و بسیاری نداریم های دیگه

مونده بود که چه جوری بگه که آقا من میگم نره تو میگی بدوش

ولی انگار نه انگار

بعدش آقای نماینده وزیر نفت یه لامپ بالای سرش روشن شد و یهو یه فکری به نظرش رسید بعد گفت آذربایجانغربی یکی از دورترین استانها به منبع گازه و 1800 کیلومتر با منبع گاز فاصله داره واسه همینه که کمه و دچار قطعی میشه این آقا یادش رفت بگه که آذربایجانغربی دقیقا توی تقاطع ترانزیت گاز به اروپاست که ایران بهشون گاز میفروشه یعنی اگه فشار گاز اونقدر کمه که به آذربایجانغربی نمی رسه چه جوریه که برای فروش به کشورهای اروپایی می رسه ؟!

بعد آقای نماینده فرمودن که رکورد تولید گاز توی کشور هر روز داره شکسته میشه!!

آقای نماینده ! یعنی تا الان دوستان ما توی پالایشگاهها گشادانه کار می کردن و لی حالا که زور بالا سرشون بوده گشاد بازی رو گذاشتن کنارو بحمد ا... دارن کار میکنن چون رکورد تولید چیزی نیست که بدون افزایش تکنولوژی شکسته بشه و اگرم اینطور بود دیگه هر روز هر روز که نمی شکست !

تازه این آقای نماینده با مباهات تمام اعلام کردن که ظرفیت گازرسانی نسبت به پارسال بیشتر شده و همین که مردم سایر استانها  دچار قطعی گاز نیستن نشان دهنده همین تلاش بی وقفه است

این آقا فکر می کنه مردم خبر ندارن که دلیل عدم قطعی گاز توی بقیه استانها قطع گازرسانی به ترکیه است که از اول موج سرما قطعش کردن تا نکنه مردم همه شون یه باره جیکشون در بیاد

حالا این مساله رو از این آقا قبول کردیم  به نظر شما ظرفیت مصرف گاز توی ایران از پارسال به امسال چقدر بیشتر شده که هم ظرفیت افزایش یافته تولید هم ظرفیت قطع شده ترکیه که داره به شبکه تزریق میشه و هم رکورد زنی عزیزان پالایشگاهی  هم نمی تونه کمبود مملکت رو جبران کنه  و باز دچار قطعی هستیم؟؟؟

 

 

 

پ.ن: اگه چیز خاصی یادم رفته شما ببخشین نمیخواستم آپ کنم مجبور شدم

 

پ.ن2: اگه یه جایی از مطلب می لنگه یا نارساست بزارین پای عصبانیت من و اینکه از اول گزارش نرسیدم گوش بدم

 

پ.ن3: توی مصرف گاز صرفه جویی کنین تا این زمستونم بگذره ببینیم رو سیاهیش واسه کی می مونه؟؟؟

به مناسبت ماه محرم

آنان به ایمان خویش شک داشتند !

به راه

        و به مقصد خویش ...!

                     

                     ****

آیا ماندن

بر مدار دوام

چیزی کم از برگشتن داشت؟

 

 

او فقط یکبار لب گشود:

                       «نمی خواهم کسی به اکراه بماند

                                        این سرنوشت من است

                                                                        تنها من

                                                                                   و نه هیچکس»

و دستار خویش بر صورت فکند

                               پرده بر پرده بر

 

 

در آن نیمه شب آخرین

آنان به ایمان خویش شک داشتند

به راه

       و به مقصد خویش

چندان که مولایشان

دستار از صورت چون بر گرفت

چیزی از ایشان به جای نمانده بود

جز انگشت شماری اندک

              

                 ****

آیا ماندن

بر مدار دوام

چیزی کم از برگشتن داشت ؟

 

                ****

 

از لا به لای انگشتهایت

سرای خویش را دیدند

آنانکه شادمانه با تو بودند

                        و با تو ماندند!

ما به ایمان خویش شک داشتیم

چیزی گم کرده بودیم گویی

برگشتیم تا بیابیم

....گم شدیم!

خود نیز گم شدیم!!