زبان مادری

دوم اسفند روز جهانی زبان مادری است این روز را به همه تبریک میگویم

isfend ayinin 2incisi , ANADiLi adli gϋn bϋtϋn insanlara kutlu olsun

 

البته توی کشورمون بنا به هر دلیلی نزاشتن که این مناسبت اصلا به گوش مردم برسه چه برسه به اینکه بخوان جا بیفته و براش تره هم خورد کنن

برای اکثر دوستانی که میان و وبلاگ منو و خودمو مورد لطف قرار میدن شاید این مساله اونطوری که واسه من ملموسه واسه اونا ملموس نباشه به قول یکی از دوستام که میگه زبون خیلی از دوستان تحت ورژن ویندوزه فارسیه! و یه خورده اینور یا یه خورده اونور همدیگه رو خیلی خوب حالی میشن ولی زبون مادری من تحت ویندوز نیست اصلا مال شرکت مایکروسافت نیس واسه همین واسه خود من امروز خیلی مهمه (اصلا قصد تفکیک یا جداسازی یا دیوار کشیدن بین خودمو و شمارو ندارم ناسلامتی الان دوره دهکده جهانیه و همه دارن از دنیای بدون مرز حرف میزنن)

به هر حال دوم اسفند روز جهانی زبون مادریه و امیدوارم که یه روزی کسی نخواد که واسمون تصمیم بگیره که چی رو صلاح هست ملت بدونن و چی رو نه و بزارن ملت خودش تصمیم بگیره مطمئنا شعور عمومی انقدر بالا هست که خوب رو از بد تشخیص بده

یه بار دیگه روز جهانی زبون مادری رو به همه تبریک میگم

 

isfend ayinin 2incisi , ANADiLi adli gϋn bϋtϋn insanlara kutlu olsun

 

پ.ن: فردا کنکور دارم گفتم که بخوام که دعام کنین هر چند چون تازه تموم کردم وقتی واسه خوندن نداشتم ولی فکر کردم شما که ضرری نمیکنین که منم دعا کنین

 

آدم موفق ؟؟؟

من آدم موفقی هستم ! خیلی خیلی موفق ! با اون شرایطی که من داشتم ، رسیدن به اینجا کار هر کسی نبود و نیس و شاید فقط منم که تونستم با اون شرایط به اینجا برسم

مثلا کاظم همکلاسی دوران دبستانم با اینکه درسش بدک نبود و همیشه شونه به شونه من میومد ولی آخرش توی امتحانای نهایی پنجم ابتدایی یادمه که وقتی پاش شکست خیلی غصه خوردم و هر روز به ملاقاتش میرفتم تا یه کمی هم به درس ریاضی من که اون خیلی بهتر بود کمک کنه آخرشم بیچاره چون نتونس با اون پای شکسته خودشو به امتحان برسونه تجدید شد . یادمه وقتی با ماشین داشتیم از خیابونی که از پیاده روش داش میرفت رد میشدیم کلی جون کندم تا حواس بابامو پرت کنم تا نبیندش که یه وقت سوارش کنه

یا مثلا همین نادر دوست دوران راهنماییم کلی بهش گفتم با من کل کل نکن تو نمیتونی به من برسی آخرشم سیگاری شد و باباش فهمید و کلی به باد کتک گرفتش و نزاش دیگه ادامه بده آخه وضع مالیشون تعریفی نداشت ! بیچاره من که کلی پول سیگارشو دادم پول سیگار فرزادم میدادم که کارشو خوب انجام بده تازه به فرزاد یه چیزی هم بیشتر میدادم

دوره دبیرستانم با جعفر و حامد خیلی خوش گذشت مردک جعفر همیشه یه سر و گردن ازمون پیش بود و من و حامد با همدیگه پشت سرش بودیم ولی آخرش اونم بهم باخت !

نمیدونم کی به ناظم گفت کاظم عکسای مبتذل تو کیفش میاره و اونم نامردی نکرد و اومد و مچشو گرف فقط دلم از اون مجله باحاله میسوزه که بالاش کلی پول داده بودم

من و حامد با همدیگه واسه کنکور خوندیم و با اینکه کلاس میرفتم ولی حامد کم نمیاورد سر درس فیزیک اگه تفهیم مطالبش نبود حتما درصد کمتری تو کنکور میاوردم بیچاره تا خود روز کنکورش تو کف جزوه شیمی کلاس کنکورم بود میگفت من یه نیگا بکنم مشکلم حله

از چهار سال دانشگاه فقط بهنام با مهران یادمه

بهنام که با اون استاده کل کل میکرد آخرش ولی نمره خوب از ش گرف بچه ها میگفتن اگه واسه ورقه امتحانیش اعتراض بدی نه تنها نمره نمیده بلکه ازت نمره کم میکنه بلایی که سر بهنام با اعتراضی که واسش دادم سرش اومد بیچاره رفته بود شهرستان وقتی برگشت دید دو نمره از درس سه واحدیش کم شده ! استادم انگار منتظر فرصت بود تا زهرشو بریزه

مهران احمق رو بگو که دختری رو که من دوس داشتم مخشو زده بود مثلا به خیال خودش

عکسشونو تو پارک گرفتم و بعد مادرمو فرستادم خواستگاری! البته قبلش کاری کرده بودم که نه نشنوم

مهران بدبخت رو بگو به خاطرش انصراف داد یکی نبود بهش بگه بدبخت این دختره زن زندگی نبود سر شش ماه جونمو به لبم آورد آخرشم رف ور دل بابا نه نه اش !

سربازی رم خوب دو در کردیم اون پارتی رو که دایی پیدا کرده بود دمش گرم! ولی نامرد خیلی قیمت بالا گرف

سر گزینش اون اداره خدایی دلم واسه مهدی سوخت خیلی بهش احتیاج داشت چقدرم این در  و اون در زد و تلاش کرد ولی عموم خوب نفسشو گرفته بود هر چی تقلا کرد نتونس کاری بکنه آخرشم کار مال من شد !

اصلا فکر که میکنم میبینم فاتح یعنی این ! یعنی من ! ناپلئون باید از من درس پیروزی بگیره !

یه کارنامه پر از پیروزی ! هر کی خواسته واسم شاخ بشه شاخشو شکوندم

توی اداره ام که دیگه جای خودشو داشت تا بیام و رییس بشم مردم و زنده شدم انقدر زحمت کشیدم که ادیسون واسه لامپ نکشید

فقط من عقم میگیره از این زنا ! هیچ کودوم لیاقت یه زندگی خوب وعالی رو ندارن اصلا لیاقت خوشبختی رو ندارن

اون از زهرا اون از مریم اونم از لاله    خوبه که هیچ کودوم مهرشونو ازم نخواستن وگرنه پدرم در اومده بود !

اونوقت نه ویلایی نه منزل شخصی نه ماشین آنچنانی و نه ...

دلم از این اصغر باغبونم میسوزه مردناحسابی وایسا سرایداری تو بکن از اینجا بری بیرون فکر میکنی چه خبره ؟ همینجور کار ریخته که توهم بری انجامش بدی ؟ نه برادرم بیکاری غوغا میکنه !

حتی اینم چش نداره پیشرفت آدمو ببینه اصلا آدم موفق همینش بده که دشمن زیاد داره و نباید به کسی اعتماد کنه هیشکی طاقت دیدن پیشرفتتو نداره تنهایی بهترین راه حلشه فقط تنهایی!

 

پ.ن: اسامی غیر واقعی است

دوستی به شرط چاقو !!!؟

توی سالن مطالعه نشسته بودیم خیر سرمون داشتیم مثلا درس میخوندیم

ساعت 5 شد رضا گفت نمیخوای بری ؟

چندان حوصله ای واسه موندن نداشتم بلند شدم و گفتم چرا ! میرم

وسایلمو جمع کردم تا برگردم خونه  رفتم سراغ تک تک بچه هایی که توی سالن بودن تا ازشون خداحافظی کنم رسیدم سر میز مجتبی ! از صبح اگه میشمردم حتما بیشتر از 10 بار شده بود که پرسیده بود فردا میای یا نه ؟ منم گفته بودم آره حتما     کاری داری ؟ و اونم هی گفته بود نه همینجوری میپرسم

الانم که رسیدم اول گفت میخوای بری ؟ گفتم آره    گفت فردا که هستی؟ گفتم آره هستم  بعد یه حرف دیگه کشید وسط و آخر حرفش دوباره پرسید فردا که حتما هستی ؟ گفتم آره عزیزم هستم    میام     کاری داری ؟     چیزی میخوای ؟      گفت نه    گفتم خداحافظ

برگشتم که راه بیفتم از پشت صدام کرد که بیا !        رفتم        یه CD از کیفش درآورد گفت این CD همون بازدیدیه که ترم پیش رفتیم تبدیلش کردم گفتم بدم به تو اگه کسی خواست از تو بگیره

 

( از سه نفری که اون بازدید رو ضبط کرده بودن فقط همین یکی هنوز فیلمشو نیاورده بود )

 

بعد دوباره گفت فردا که میای ؟ گفتم آره میام میام میام    گفت چرا عصبانی میشی فردا اومدنی یادت نره این CDرم بیاری

ته دلم یه جوری شدم خواستم پسش بدم ولی دلم نیومد بزنم تو ذوقش گفتم حتما     گفت یادت نمیره که ؟ گفتم نه حواسم هست بعد دوباره دست داد و گفت فقط یادت نره

 

فکرشو بکن یه CD که اتفاقا از نوع فله ای هم بود و نه ضد خش و این حرفا  دونه ای فقط 100 تومنه

داره من و دوستیمونو که خیلی هم ازش دم میزنه با 100 تومن زیر سوال میبره  اونم CD ای که وقتی ازش پرسیدم همین یه نسخه است گفت نه

داره دوستی بین خودمونو که یه جور عشقه شرطی میکنه ! شرطی که میدونی یعنی چی ؟

من به شرطی دوست دارم که تو هم منو دوستم داشته باشی !

عشق و دوست داشتن تنها چیزایی که به هیچ وجه شرط بردار نیستن

جا داره توی کتاب رکوردهای گینس به عنوان اولین کسی که میتونه خیلی راحت عشق و دوستی رو شرطی کنه اسمش ثبت بشه

 

حالم داره  از این دوستیای اجباری که رنگ صمیمیت میگیره به هم میخوره

الان عین سگ از این دوستی پشیمونم

درسهایی از دانشگاه

مرد تیکه ک.لیس

اینو حمیده با عصبانیت خاص خودش که توی کلاس معروفه و به خاطر زود داغ کردنش و از کوره در رفتنش زبون زد شده پشت سر استاد مشاور پروژه اش گفت

بعد وقتی برگشت منو دید و تازه یادش اومد که منم اونجام و نبایست فحش میداد اونم چه فحشی !

بعدشم انگار که فهمیده باشه کار از کار گذشته مثلا خودشو به حماقت زد و با همون عصبانیت و پشت سر استاد داد زد : « نمره  بیست شمارو نمیخوام     من فقط دهو میخوام دهو میخوام دهو میخوام » و خندید و بعد گفت اما به شرطی که همش مال خودم باشه ! اینقدرم عرضه دارم که بگیرمش ! حتی بالا ترشو !

راست میگه بیچاره ! بزرگترین مشکلش اینه که ( البته منظور از مشکل همون حسنه ) خیلی حاضر جواب و سر زبون داره و درسشم خوبه و به هیچ نحوی سر کلاس کم نمیاره  خوشگل و خوش تیپ هم هست و اهل کل کل کردن با اساتید ! با تموم این حرفا و کل انداختن ها آخر ترم نمره هاش عالیه و همین مسایل باعث شده در کانون توجه همه باشه چه استاد و چه دانشجو ! و دوباره همین نکته باعث شده که حرفایی پشت سرش باشه یعنی پشت سر اساتید جوون نسبت به اون  و چون این حرفا به گوش خودشم میرسه خیلی کفری میشه و هر طوری هم که از اساتید حال گیری میکنه و باهاشون کل کل میکنه آخر سر نتیجه معکوس میگیره

الانم داشت با یه استاد جوون دیگه بحث میکرد

پایاننامه شو با یه استاد جا افتاده برداشته بود که مثلا راحت باشه ولی کمیته پایاننامه شرط تصویبش رو روی مشاورت همین استاد جوون در پایاننامه اش گذاشت که بیشترین شایعات پشت سر همین استادنسبت به حمیده بود اینم موند که قبول کنه یا نه  و آخرشم چون خیلی از کاراشو انجام داده بود مجبور شد قبول کنه و حاشیه های همیشگی بازم دست از سرش برنداشت

داشت با استاد مشاور اجباریش سر یه بخش از پایاننامه بحث میکرد که برای مطالعه موردی فلان قسمت مطالعات فلان پروژه بهتره و اونم می گفت نه مطالعات فلان پروژه بهتره و من خودم مطالعاتشو دارم و میتونید بیاید از دفترم بگیرید

آخرشم استاد مشاور حرف خودشو زد و گف که کلاس داره و رفت

و حمیده هم از زور عصبانیت یهو دهنش باز شد که :

مردتیکه.....

 

 

پ.ن: زیاد به جنبه فرهنگی بودن دانشجوها تاکید نکنین ما که چیزی ندیدیم

 

پ.ن2: زیاد به حسن نیت اساتید جوون هم تاکید نکنین خیلی مشکوکن

امنیت اجتماعی

یکی از مزایای بزرگی که امروزه جامعه ما از آن برخوردار است امنیت اجتماعی است

 

راستش اینو میگن ولی ما که چیزی ندیدیم ولی نه خداییش دروغ چرا ؟

 

ما امنیت اجتماعی مون خیلی بالاتر از این حرفاست بزرگترین مصداقشم اینکه :

دختر خانوم 25-20 ساله اش ( به عنوان آسیب پذیرترین قشر جامعه از لحاظ اجتماعی ) وقتی میخواد از جلوی ( به اصطلاح خودش ) یه گله پسر رد بشه خیلی با اطمینان و اعتماد به نفس رد میشه حالا گیرم که از لحاظ آرایشی و پوشش در هر وضعی باشه ولی با بیشترین حجاب ممکنه که مانتو و چادر و روبند و مقنعه و اینجور چیزا (همه با هم ) نمیتونه از خیابونی که توش از این ماشینای سفید راه دار با خط سبز وایساده رد بشه ! چرا ؟

چون شک داره ( البته نه به خودش بلکه ... ) چون میترسه

و حاضره راهشو عوض کنه و تا دوتا خیابون پایین تر بره و نیم ساعت دیر برسه ولی برسه ! ولی نه تعهد بده نه رسوا شه نه انگشت نما شه که خبر داری ؟ فلانی رو گرفته بودن ها !

این بزرگترین مصداق امنیت اجتماعیه ! امنیت اجتماعی یعنی چی ؟ یعنی همین دیگه که افراد جامعه پیش هم و در معاشرت با هم احساس امنیت داشته باشن که بطور مثال این دختر خانوم 25-20 ساله داره با دلی قرص و قدم هایی محکم از بین یه گله پسر رد میشه ! حالا بگذریم از اون ماشین و نقشش توی این سناریو که چی بوده و چی هست

 

 

پ.ن: ما داریم از ترس قصاب با گرگ همخونه میشیم بعد اسمشم میزاریم امنیت اجتماعی

 

پ.ن2: یه ضرب المثل ترکی میگه : از ترس گرگ ، سگ رو بغل میگیره

دو تصویر از یک چهره

امروز صبح از خواب بیدار نشدم    یعنی اصلا نخوابیده بودم که بخوام بیدار شم

تا ساعت 4 به قول بچه ها مثله راننده های تریلی پشت رل بودم و کار میکردم بعدشم که 4 تا 7 هم ارزش خوابیدن نداشت یعنی دمق میشدم اگه میخوابیدم پس داشتم به این دختره فکر میکردم (شاید آدرس نتی شو بعدا بهتون بدم وقتی که آدرس نتی خودمو دوباره بهش دادم)

الان واسه اون من دو نفرم ولی اون نمیدونه یعنی یکی خودمم که میشناسدم یعنی تا حدودی به صورت نتی و یکی هم خودمم ولی اون نمیدونه که اینم منم یعنی به یه اسم دیگه و بدون آدرس میشناسدم

اون من اولی رو که با این من دومی اصلا مو نمیزنه ( چون اصولا من سعی نمیکنم ! برعکس بیشتر سعی میکنم که توی هر دو حالت خود واقعی ام باشم ) نه تنها قبولش نداره بلکه پس هم میزنه و به نوعی ازش خوشش نمیاد ولی این من دوم رو احساس میکنم خیلی دوسش داره یعنی میشه از حرفاش فهمید و به قول فروغ : کور شوم اگر دروغ بگویم!

حالا فکرشو بکن که انسان چقدر به مجهولات و ناشناخته ها علاقه داره که قدرت تشخیصش رو از کار میندازه ! چقدر به ماورا و متا فیزیک و این جور چیزا گرایش داره ! اصلا دست نیافتنی بودن شده براش یه عقده بزرگ (برای آدمیزاد ) و وقتی خودش نمیتونه ( به سبب نیازها و زندگی اجتماعیش ) میاد و یه چیزی رو واسه خودش میسازه که دست نیافتنی باشه و در صورت امکان قدرتمند ! و یه شرط لازم و حتمی هم داره : منحصر به فرد !

از بحث دور نشیم این خانم از من دوم که مثله من اوله واسه خودش یه بت ساخته و بدبختانه چون این بت میدونه که باید منحصر به فرد باشه فقط به اون و دوتا وبلاگ دیگه سر میزنه و شرط رو به طور تقریبی برآورده کرده

حالا این من اولی هی میاد کامنت میزاره ، حرفای تاثیر گذار میزنه ، پست جدید طرف رو به صورت ناملموس نقد میکنه ، خوبیاشو میگه بدیاشو میگه و ..... ولی آخرش چی ؟ کم محلی کامل به من اول

حالا این آدم تحت تاثیر یک یا دو خط کامنت من دوم چه حرفایی که نمیزنه !

به نظر شما اگه من دوم آدرس بده که من همون من اول هستم چطور میشه ؟

یا خودش با پیگیری نشونه های عمدی بفهمه که من دوم قشنگش با همون من اول زشت یکیه چطور میشه ؟

آیا اصلا این کار درسته ؟ یعنی اینکه من دوم به طور ناگهانی بهش بگه که من همونم تصویر اون از ایده آل هاش به هم نمیریزه ؟ یا بهتره که من دوم آروم آروم با کمتر کردن حضورش خودشو از یاد اون ببره ؟

اصلا این نوع واکنش چرا و تحت تاثیر چه عواملی بروز میکنه ؟

بودن یا نبودن؟

به بهونه خوندن این مطلب از وبلاگ یکی از دوستان که یادم نیس کی بود لطفا خودش ببخشه

 

اول سراغ یهودیان رفتند ؛ من یهودی نبودم ، اعتراض نکردم

سپس به لهستان حمله کردند ؛ من لهستانی نبودم ، اعتراض نکردم

آنگاه لیبرال ها را تحت فشار قرار دادند ؛ من لیبرال نبودم ، اعتراض نکردم

بعد از آن ، نوبت به کمونیست ها رسید ؛ من کمونیست هم نبودم ، اعتراض نکردم

. . . . و سر انجام سراغ من آمدند ؛ هرجه فریاد کردم و کمک خواستم ، کسی باقی نمانده بود که اعتراض کند

برتولت برشت

 

بشینم توی خونه داد بزنم که «زنده ام» که چی ؟

که چی بشه که من زنده ام ؟      یعنی اصلا «واقعا من زنده ام » ؟         من که خودم شک دارم

من زنده ام که چی؟    وقتی هنوز لیاقتش رو ندارم که اظهار وجودمو نه با زبون که با حضورم اثبات کنم

زنده بودن من چه فایده ای داره ؟

به قول یارو گفتنی « زندگان را زندگانی لازم است» حالا به نظرت زندگی چیه ؟ مگه فقط خوردن و خوابیدنه ؟

وقتی اونور یکی داره واسه حقش گلوشو پاره میکنه بعد گرگای بیابون هم خودشو پاره میکنن و من مثله گاو وایسادم و نیگا میکنم! که چی ؟

اونوقت زنده باشم که چی ؟ وایسم تو نوبت که فردا یا پس فردا نوبت خودم برسه بعدش بلا نسبت شما بقیه مثله گاو وایسن منو نیگا کنن که من چه جوری دارم مثله گاو ماغ میکشم !

یا اصلا زنده باشم که چی ؟ رضا بیاد بهم بگه الاغ ؛ فلانی دوست داره ! نمیبینی هی فرت و فرت داره بهت سلام میده     هی داره ازت سوال میپرسه       دایم جلو راهت سبز میشه      هی همه رو پس میزنه تورو پیش میکشه      چرا نمیفهمی ؟

اونوقت من چیز به این مهمی رو بیخیال بشم بعد مثله گاو بهش بگم : من چیزای مهمتری تو زندگیم هست (واقعا هم هست مثله همون بالایی) و بیخیال اون کسی بشم که هی بهم سلام میده       بعد اون خیلی چیزا رو بیخیال بشه و بره پی زندگیش     بعد منم خیلی چیزا رو بیخیال بشم بیام پی زندگیم       بعد من تنها باشم اونم تنها باشه      بعد منم خفه بشم اونم خفه بشه      بعد صدای منم خفه بشه صدای اونم خفه بشه       بعد آخرش که چی ؟     که من زنده ام؟      که یعنی دغدغه من همون مطلب بالاییه؟     یعنی اصلا من زنده ام ؟     یعنی ارزش هم داره ؟      یعنی زنده بودنم ارزش هم داره اونوقت ؟

چه میدونم یکی جواب بده !!

 

 

پ.ن: دیدی گرگ وقتی به گله میزنه اولین کاری که میکنه سعی میکنه همه رو از هم جدا کنه بعد یکی یکی همه رو تکی گیر میندازه !!

انسان و حیوان ؟!!!

چند روز پیش داشتم این شعرو که کامنت یکی به اسم «قاف» هست از توی وبلاگ فاطمه (قصر قورباغه) میخوندم:

 

نه تو حرف میزنی

و نه من

اما یکدیگر را میفهمیم

از چشمهایمان

فهمیدن با زبان

ارزانی حیوانات....

 

این شعر از یه شاعر ترکیه ای به نام «اورهان ولی» است داشتم فکر میکردم که این آقای ولی میخواسته چی بگه ؟

نه تو حرف میزنی و نه من خب تا اینجاش که معلومه اما همدیگر را میفهمیم از چشمهایمان  اینجاشم چیزی نداره بعد میگه فهمیدن با زبان ارزانی حیوانات ... و اینجاست که مشکل بروز میکنه !

یعنی چی اونوقت ؟

مگه حیوونا با زبون با هم حرف میزنن که این خصلت رو به اونا ارزونی میکنه و میگه برای آدمیزاد فهمیدن با چشم کافیه ؟

اصلا منظورش از حیوون توی این شعر چیه ؟ یا کیه ؟

یک عمر یکی از وجه تمایزات انسان با حیوون رو توی زبان میدونستیم اونوقت این آقا خیلی ساده میگه فهمیدن با زبون ارزونی حیوونا !!

من که موندم فرق بین آدمیزاد با حیوون بالاخره چیه ؟

 

 

پ.ن: کی گفته من باید سه روز به سه روز آپ کنم عزیز من دلم میگیره دوست دارم تند تند آپ کنم اصلا از این به بعد روزای فرد آپ میکنم

 

پ.ن2: لطفا اگه کسی یه عکس خوب بید مجنون داره واسم سند کنه ایمیلم هست ولی خبر بدین برم ببینم (میدونم باعث خجالته ولی یه عکس درست و حسابی ندارم چیکار کنم)

دزدی

این کلمه صفت زشتیه و وقتی بخوای به کسی نسبتش بدی حتما عکس العمل شدیدی نشون میده ممکنه حتی کتک هم بخوری

ولی آیا چند نفر از آدمایی که عکس العمل نشون میدن واقعا دزد نیستن؟

 

دوستی دارم که توی یه شرکت کار میکنه اتفاقا وبلاگ هم داره هر وقت با هم باشیم راجع به کار زیاد شرکت گلایه میکنه و میگه روزی نیس که کار امروز به فردا نمونه این آدم وبلاگش رو هم از توی شرکت مدیریت میکنه یعنی کامنتارو تایید میکنه  آپ میکنه   وبگردی میکنه   مطالب جدید پیدا میکنه    دوستای جدید و.....

حالا به نظرتون این دوست من دزد هست یا نه ؟

من که میگم آره   این آدم در آن واحد سه تا دزدی میکنه   اولا وقتی رو که باید به کار اختصاص بده می دزده   ثانیا نیروی انسانی رو که باید کار شرکت رو انجام بده (یعنی خودش رو ) می دزده ثالثا کامپیوتر شرکت و اکانت شرکت رو می دزده

 

یا مثلا یکی دیگه رو می شناسم که توی یه شرکتی کار میکنه که برای کارای بیرون اونو میفرستن این آدم برای سر زدن به یه شرکت همکار که شاید کمتر از نیم ساعت طول بکشه محاله که زودتر از دو ساعت مراجعه کنه بعد تازه برمیگرده میگه آدم باید زرنگ باشه (دقت کنید که آدم باید زرنگ باشه  یعنی دزد باشه)  من میرم و تو این فاصله به خونه سر میزنم ، نون میگیرم ، بچه مو از مهد میارم ، گاهی به دوستام سر میزنم  و داروهای بابامو  میگیرم و ...... تا بعد از ظهر که بیکارم یه کمی بیشتر استراحت کنم

 

یا مثلا چند وقت پیش گذرم به یه شرکتی افتاده بود که چند باری مجبور شدم برم و بر گردم

خانم منشی این شرکت بیچاره گوشی به دستش چسبیده بود ! نمیدونم شب که میخواست بره خونه گوشی رم میبرد یا نه ؟ روزی نبود که به مهین و شهین و مریم و میترا و ملیحه و مهناز و ژاله و سمیرا و سارا زنگ نزنه!

تازه به کسایی هم که زنگ میزد می گفت عزیزم خودتو اذیت نکنی ها  هر وقت دلت گرفت یه تک زنگ بنداز رو موبایلم من خودم بهت زنگ میزنم !  عجب !

 

کارمند سادش صبح که میاد اداره اول زنگ میزنه به آبدارخونه ، از پشت گوشی میگه حمید آقا (حمید آقای تبرک) صبحونه مارو بیار! بعد از اینکه صبحونه رو خورد و چایی رم زد تو رگ تازه یادش میفته که اومده اداره !

شروع میکنه به سلانه سلانه کاراشو انجام دادن و فقط کافیه یه ارباب رجوع سلامش رو با احترامات لازمه عرض نکنه! اون روز دیگه کار تمومه ! تعطییییییییییییییییییییییییییل !

بعد از ظهرم که میشه سه ربع یا یه ساعت مونده به وقت اداری کارو تعطیل میکنه که وقت اداری تمومه ! مگه من کارمند چند میگیرم که خودمو واسه این دولت بکشم؟ و ....

 

از این تیپ دزدیا تا دلت بخواد فراوون

 

ساده ترین حالتش اینه که یارو حال نداره ، توی محل کارش توی اتاقش میشینه و دس به سیاه و سفید نمیزنه  چرا ؟

امروز دل و دماغ کار کردن نداره  اصلا هم دزدی نمیکنه   نه اینترنت میره  نه صبحونه شو اونجا میخوره و نه حتی قبل از پایان وقت اداری از روی صندلیش بلند میشه تنها کاری که میکنه میشینه روی صندلی و به در و دیوار نیگا میکنه  حتی به تلفن هم دست نمیزنه که یهو به بیت المال خیانت میشه !

 

استفاده از ماشین اداره و این جور چیزارم انقدر کلیشه ای شده خودم خجالت کشیدم بگم (شما ببخشین)

 

 

پ.ن: ببینم شمام دزدی کردین ؟ نترس دنیای مجازیه کسی نمیشناسدت بگو

 

پ.ن2: من که خودم یه آدم پاکم ! البته اگه به این چیزا از این چنبه اش فکر نکنم

خواستگاری و ازدواج

مادر : ماشین لباسشویی رو عوض کنیم

 

         پرده هارو عوض کنیم

 

         دستی به سر و گوش خونه بکشیم

 

         رنگ خونه رو عوض کنیم

 

         بعد برات میریم خواستگاری

 

پسر : همینجوری هم می تونی واسم بری خواستگاری!

 

 

پ.ن: پسر، دوستم علی و مادر، آذر خانم (علی ۲۵ سالشه کار و بارش خوبه دستش به دهنش میرسه و امنیت شغلی هم داره)

 

پ.ن2: به جنبه کمیک قضیه توجه نکنید  ببینید وقتی برای یه خواستگاری ساده چه شرطهایی اونم مادر پسر میزاره دیگه حساب کار دستت باشه از خانواده دختر که چه می کنند

 

پ.ن3: در مورد مشکلات ازدواج و راه حلهای عملی چیزی اگه به نظرتون میرسه بگید تا بحث کنیم

 

بعد نوشت : در ضمن این پست رو همینجوری واسه دل خودم آپ کردم نیاین بگین سیزده که به سه بخشپذیر نیست بیسواد ! 

دو راهی

کودنانه

ببخشیم

یا

کودکانه

انتقام بگیریم؟

 

 

پ.ن: لطفا حد وسط های آرمانگرایانه ترسیم نفرمایید

پ.ن۲: لطفا شعار هم ندهید بگذارید خود واقعی تان جواب بدهد