اتفاق و ایدئولوژی

قراره هر کسی راه خودشو پیدا کنه و مسیر زندگیشو با ایدئولوژی که بدست میاره طی کنه و به تعالی که میتونه , برسه! حالا فرقی نداره که در جریان یه دعوای دوران کودکی, میخواد اون سیلی زننده باشه یا اون سیلی خورنده! مهم اینه که , با این اتفاق راه و روش و فلسفه زندگیشو پیدا کنه و طبق اون فاصله شو با خدا (خواسته یا ناخواسته) تنظیم میکنه
چقدر بهش نزدیک باشه یا چقدر ازش دور!

گاهی آدم به حق سیلی میخوره اما چون توان تحملش رو نداره تصمیم میگیره که به هر قیمتی که شده قوی و قدرتمند بشه و گاهی آدم به نا حق سیلی میزنه و در اثر اون , تصمیم میگیره که به هر قیمتی که شده انسان بشه و انسانی تر برخورد کنه

پ.ن: این پست مخاطب خاص نداره و تنها تحت تاثیردیدن قسمتی از سریال حلالم کن نوشته شده است

مد!

یادم باشه , خدای نکرده (!!!) اگه یه مساله عشقولانه برام پیش اومد و کسی از بکر بودن احساسم سوال کرد سرمو بالا بگیرم و با صلابت رد پاهایی رو که روی قلبم هست رو نشونش بدم انگار این روزا این مد شده و بهتره

استعمار

یادمه وقتی بچه بودم اولین باری که کلمه استعمار رو دیدم یه جورایی حس خوبی بهم دست داد نمیدونم کتاب تاریخ بود یا کتاب ادبیات که این کلمه رو دیدم

معمولا تو اون دوران با شوق فراوون سعی میکردیم که از معلممون جلو بزنیم و درس جلسه بعد رو چن رو قبلتر بخوونیم (کاری که بعدها نه تنها نمیکردیم بلکه برعکس هم شده بود ) وقتی به اون کلمه رسیدم چون معنی شو نمیدونستم همونطور که گفتم ناخودآگاه یه حس خوب بهم دست داد که این کلمه میتونه کلمه خوبی باشه , اما وقتی جلسه بعدش وقتی که معلم اومدو از اون کلمه کلی بد گفت و معنی شو چندان خوشایند توصیف نکرد ....

البته گفت که معنای اصلی این کلمه , عمران و آبادانی یه جا یه محل یا یه کشوره , منتها افراد یا کشورایی پیدا میشن که با این عنوان و با این بهانه افراد و ملتهای دیگه رو به بند میکشن و ازشون سواستفاده میکنن و معنای کلمه رو هم خراب کردن

سال به سال که میرسه و سال نو میشه حکایت این استعمار هم برای من و کشور من و ملت من دوباره و دوباره تکرار میشه و هر سال یه کسی به بهانه عمران و آبادانی کشور , اونو استعمار میکنه

نمونه اصلیش هم بنزینه که سال به سال با خیلی از بهانه های قشنگ قیمتش بالاتر میره و سهمیه اش کمتر و کمتر میشه و چون تو کشور ما بنزین شده سر سلسله و حلقه اولیه زنجیره قیمت و تلاش و روزی مردم , همه چیزی با اون شروع میکنه به استعمار شدن یعنی به آباد شدن و اینجاست که حس کودکانه مثبت من نسبت به این کلمه بطور کل زیر سوال میره

نگاه

من اما در زنان چیزی نمیابم

گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان خاموش


                                          احمد شاملو


این بیت استاد شاملو برام خیلی جالب بوده و هست بچه تر که بودم به خاطر نگاه صرفا ارضایی که به سکس داشتم و همچنین شخصیت متعالی که استاد دارن بهش حق میدادم که این حرفو بزنه اما حالا که یه کمی بزرگتر شدم و بچه شدم و نگاهم به سکس  از یه نگاه کاملا ارضایی تغییر کرده برام سواله که استاد چرا این حرفو گفته؟ یعنی اون نمیدونسته که سکس خودش دنیاییه که اگه نگاه دنی خودتو تغییر بدی و بهش به صورت متعالی تر نگاه کنی به چیزایی میرسی که شاید اساس خیلی چیزا باشه؟ اونم استاد که نگاهش نیاز به تغییر دادن نداره و خودش همینجوری هم متعالی هست!



همینجوری....

با تو از خویش نخواندم که مجابت نکنم

خواستم تشنه این کهنه شرابت نکنم

گوش کن از من و از همچو منی گوش مکن

تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم

دستی از دور به هرم غزلم داشته باش

تا در این کوره احساس مذابت نکنم

گاه باران همه دغدغه اش باغچه نیست

سیل بی گاهم و بی گاه خرابت نکنم 

فصل ها حوصله سوزند بپرهیز , که تا 

فصل پر گریه این بسته کتابت نکنم

هر کسی خاطره ای داشت گرفت از من و رفت

تو بیندیش که تا بیهده قابت نکنم

                                             

                                                        محمد علی بهمنی

همینجوری

نمیدونم کجا خوندم یا شنیدم که مغز انسان روزانه (یا شایدم در طی یه ساعت) شصت هزار فکر رو مرور میکنه یا بررسی میکنه

حالا کاری به آمار دقیقش ندارم ولی میخوام بگم که در مورد من یکی این موضوع انقدر بیراه نیست و اگه بگم که بیشترم هست شاید حرف گزافی نگفته باشم ولی وقتی میام و میخوام که یه چیزی بنویسم که , باب صحبتی با دوستان باز بشه و یه کمی اجتماعی عمل کنیم و از انزوا بیایم بیرون و به قول قدیمیا تو خودمون نریزیم , نمیدونم چرا نمیشه و حرفی یا مطلبی یا فکری به ذهنم نمیرسه و اینه که در کل روز میتونی تو فکر غرق بشی و وقتی که شب میخوای دو کلام از حرفایی رو که تمام روز فکرتو مشغول کرده بود رو به زبون بیاری مخت قفل میکنه یا به قول امروزیا هنگ میکنه

هیچی دیگه ! همین!

تنهایی

دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد

سعادت آنکسی دارد که از تنها بپرهیزد

همیشه از شنیدن این بیت یه جور حس ناخوشایند بهم دست میداد و دوسش نداشتم و حالاشم نمیدونم چرا؟


تنهایی مفهوم غریبی است مخصوصا توی دوران معاصر که دیگه میشه گفت یه معضل اساسی شده و بیشتر و چشم گیرتر به نظر میاد

یکی میگفت این دوران معاصر عجب دورانیه! خیلی خنده داره! بشر هر چی تلاش میکنه که مشکلاتشو از بین ببره نه تنها مشکل از بین نمیره بلکه بغرنج تر هم میشه!

خود مشکل به جا می مونه و همیشه وجود داره ولی انگار ماهیتش عوض میشه! مثلا همین ماشین و هواپیما و قطار و ... اومدن که فاصله هارو از بین ببرن, یه جورایی هم موفق شدن ولی خوب که دقت میکنی می بینی که فاصله سر جاش هست ولی انگار از اول میخواستن که مسافت رو کم کنن چون فقط مسافت کم میشه و بشر با همه تلاشش انگار که هیچ کاری واسه این فاصله و از بین بردنش انجام نداده که هیچ , بلکه مشکل بیشتر هم شده

مساله تنهایی هم دقیقا مثله همین می مونه! آدمیزاد اومد که با اختراع وسایلی , تنهاییشو با وجود کسان دیگه ای پر کنه اما نتیجه چی شد؟
اومد نامه رو اختراع کرد , تلفن , موبایل , اینترنت و .... امادست آخر بازم همه تنهان و این فقط یه شعار مسخره است که:

هیچکس تنها نیست!

که دولتمون داره بهمون تحویل میده

اگه یه چن ساعت توی وبلاگای هر کودوم از سرورهای پشتیبانی وبلاگی مثله بلاگ اسکای و بلاگفا و پرشین بلاگ و میهن بلاگ و .... بگردی غیر از اونایی که تو لایه بیرونی درک از تنهایی گیر کردن و توی بلاگشون که معمولا به نظر من و شما , مسخره هم میاد از تنهایی نوشتن و از اینکه کجایی؟ از وقتی رفتی منم تنهام و از این حرفا.....!! اونایی هم که کمی درونی تر به مساله نیگا میکنن یه جورایی دارن از تنهایی گلایه میکنن , یه جورایی میخوان از تنهایی فرار کنن

انگار همه وسایل و اختراعات , فقط ظاهر ارتباط داشتن رو ممکن کرده تا به نظر تنها نرسی ولی در مورد ذات درک تنهایی نه تنها کاری نکرده بلکه شدتش رو هم بیشتر کرده! میگی چطور؟ خب من نوعی , وقتی با کسی ارتباط ندارم , تنهام و حداقل این امید رو دارم که اگه امکان ارتباط با کسی رو داشته باشم اون حتما منو درک خواهد کرد و منو خواهد فهمید ولی وقتی در عین ارتباطم با افراد مختلف می بینم که درک مشترک و متقابلی از هم و از مفاهیم مورد بحثمون نداریم بیشتر و بیشتر به تنهایی میرسم و پی میبرم ! و این تنهایی , درونی تر و شاید نهادینه تر میشه!

یعنی وجود وسایل ارتباطی بدون توجه به درک ذات تنهایی , یه جورایی امید رو از آدما دزدیده!

یه بار داشتم به این فکر میکردم که تنهایی منو چه کسی میتون پر کنه؟ بعد به این فکر کردم که برم به اونطرف قضیه و از اون ورش نیگا کنم و سعی کنم ببینم که من تنهایی چه کسی رو میتونم پر کنم؟ و چطور؟ مساله بغرنجی شد برام, اینکه من تنهایی چه کسی رو میتونم پر کنم؟ و این سوالیه که به هر کسی که میرسم که تنهاست (تقریبا تمام آدمایی که می بینم) بررسی میکنم تا ببینم آیا میتونم یه جورایی ,  حتی اگه کوچیک , میتونم تنهاییش رو پر کنم؟ و چطور؟ و نتیجه ای که میگیرم میدونین چیه؟ که من چقدر تنهام! نتیجه اینه که من چقدر تنهام! حتی با در نظر گرفتن اینکه اگه بتونم یا اگه نتونم (تو هر کودوم از اینا) که به کودوم از اینا عمل کنم بازم به تنهایی خودم میرسم

چرا اینطوری شده؟ یه بار یه جایی میخوندم که: دانش در زمان ما بیشتره یا مثلا در زمان دقیانوس؟ میدونین جواب چیه؟ برخلاف انتظاری که شاید شما هم داشته باشین که ناشی از سوتفاهم حاصل از استفاده کلمات به جای هم باشه , باید بگم که دانش در زمان (مثلا) دقیانوس بیشتر از این زمان بوده! جواب این بود که چیزی که الان بیشتره و ما اونو به اشتباه , دانش معنی میکنیم اطلاعاته! اطلاعات به معنای داده ها!

توی عصر ما داده ها زیادن اما چیزی که کمتره , دانشه , برخلاف گذشته که دقیقا برعکس بوده گویا! این یه نوع خود گول زنیه شایدم ضمیر ناخود آگاه ما داره مارو گول میزنه , چیزی که در مورد تنهایی هم صدق میکنه

تقریبا بیشترین عاملی که باعث تنهایی مون میشه چیه؟ به نظرتون پارامترهای زیاد انتخاب یه دوست و یه همراه نیست؟ چیزایی که به عنوان معیار مطرح میکنیم؟ شاید من اشتباه میکنم ولی فکر میکنم اگه ما واقعا به ذات معیار و اون چیزایی که ما در ذهنمون ساختیم فکر و دقت کنیم و اونارو با هم مقایسه کنیم (ساخته های ذهنی و واقعیت ها ) خیلی از اونارو دور خواهیم ریخت و متعاقب اون اگه نخوایم کسی رو از این فیلتر رد کنیم و ..... در کل ساده بگم واقع بین باشیم و از این وسواس بیخود دست برداریم و هر عملی رو با فکر انجام بدیم و نه صرفا با داشته هایی که بهمون رسیده بی اینکه بدونیم چرا؟ و از کجا؟ و مشتق شده از چه فلسفه ای؟ فکر میکنم میتونیم حتی به تنهایی هم غلبه کنیم و چیزی به اسم تنهایی اگه از بین هم نره حتما کمتر خواهد شد! البته امیدوارم!

البته این حرفم نتیجه گیری برای این موضوع نبود و همونجوری که گفتم همه ما به نوعی تنهاییم و توی عالم بلاگ نویسی (اگه حرفم رو نوعی توهین یا برداشت یا قضاوت تلقی نکنین) میتونم به صراحت بگم که اون کسی که تعداد لینکای بیشتری داره , تنهاتره!


پ.ن: این یه مقاله علمی یا چیزی مشابه اون نیست مطلبی است که ذهن منو مشغول کرده بود اگه قصوری داره ببخشید و اگه هم کسی خواست تکمیلش کنه من با کمال میل می پذیرم مطلبشو با اسم خودش بزنم کنار این مطلب(حتی اگه رد نظر من هم باشه)

نشانه

دقیق یادم نیست ولی سه یا چهار هفته است که دارم به این فکر میکنم که:


کعــــــبه سنگی است که ره گم نشود

حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست

il donumi

Son umut kirildi..........


bir il bundan qabax, ATAM bizi tak buraxib getdi

hala indi da darin darin nisgillar uragimda var ki hec zaman bitmaz

بیمه

گاهی وقتا داشتن یه چیزی برای یکی میتونه انقدر مهم بشه که برای حفظ کردنش حاضر باشه هر کاری انجام بده تا اون چیز رو داشته باشه و بتونه حفظش کنه 

این مساله گاهی میتونه در مورد آدما هم باشه و اونم وقتیه که یکی اون یکی رو دیوانه وار دوست داشته باشه (نمیتونم اسمش رو عشق بزارم چون به نظرم خیلی متفاوته) این دوست داشتن گاهی انقدر افراطی میشه که بصورت انگلی صورت میگیره یعنی اینکه اون کسی که طرف مقابلش رو دوست داره بطور صد در صد و کاملا و فقط و فقط به خودش فکر میکنه و اپسیلونی هم به فکر طرف مقابل نیست و براش شخصیت حقیقی و انسانی قایل نیست و فقط تو ذهنش به فکر به دست آوردنشه که دقیقا همونجوری که به داشتن یه (مثلا) خودنویس فکر میکنه به اونم همینطور فکر میکنه و این باعث میشه که گاهی کارایی بکنه که طرف مقابل خودش رو بیشتر از اینکه جذب خودش بکنه و یا یه جورایی خودشو به اون نزدیک کنه , خودشو از اون , و اونو از خودش دور کنه

در بدترین حالت ها و در جنون آمیزترین حالتها این کار به کشتن طرف هم ختم میشه اما شایعترین حالتش که الان ماها بیشتر با اون سرو کار داریم تو مسایل عشقولانه امروزیه که یکی از طرفین برای به دست آوردن اون یکی هر کاری میکنه و گاهی دست به کارایی میزنه که باعث میشه ضرر و زیان زیادی به طرف مقابل برسونه که معمولا در عادی ترین حالت رسوا کردن طرف مقابل و لطمه به آبروی اونه! حتی گاهی این کار بصورت عمدی انجام میشه و به افرادی که این کارا رو میکنن به خیال خودشون دارن یه جورایی طرف رو به اسم خودشون ثبت میکنن یا خودشون رو به نام اون ثبت میکنن (!) یا یه همیچین چیزی!!!

اینکارشون توی جامعه ما با بافت فرهنگی سنتی که رگه هایی از تجدد رو به زور درش جا دادن , انگشت نما کردن خود و دیگریه که مثلا اسم خودشو روی طرف بزاره که کسی نزدیکش نشه , تازه با کمال وقاحت اسمشم گذاشتم بیمه کردن


پ.ن: این مطلب مشغله ذهنی دیروزم بود و دیشب چن تا از کلمات کلیدیشو نوشتم که امشبی که احتمالا دغدغه فکری کمتری داشته باشم پرداختش کنم که اتفاقا امروز و امشب هم سرم خیلی خلوت تر (!) از دیروز بود طوری که اصلا کل مطلب از یادم رفته بود و وقتی به کلمات کلیدی که دیروز یادداشت کرده بودم نیگا میکردم تقریبا چیزی دستگیرم نمیشد تا اینکه به سختی و به هزار زحمت جمع و جورش کردم اگه ایرادی داره یا نارساست یا احساس میشه که مطلب ناقصه بزارین پای.............

..........

بزارین پای خودم


تولد دو سالگی

دیروز به علت مشغله زیاد یادم رفت بگم که:


این درخت خوشگل که من خیلی دوسش دارم تولدشه و دو ساله شد