درد

داستان ما آدما, ماجرای سهل محاله , که از دور و تووی زندگی دیگرون ساده و راحت به نظر می رسه ولی تووی زندگی خودمون و از نزدیک غیرممکنه , شاید واسه همینه که آدما تو کار دیگرون خبره ترن تا تو کار خودشون!

قضاوت در مورد آدما و اینکه چکار باید بکنن یا چکار باید میکردن یه اشتباه بزرگه که نباید مرتکبش شد

من مورد اطمینان ترین آدمارو تووی زندگیم دیدم که بهم خیانت کردن یا کم کمش بهم پشت کردن یا راهشونو از من سوا کردن که دست کم خودشون رو گول بزنن و وجدان درد نداشته باشن که یعنی من بهش خیانت نکردم اما دریغ که واقعیت و حقیقت چیز دیگه ای بوده



پ.ن: اگه امروز این مطلب رو نوشتم دلیلش این نیست که دلم از کسی پره یا خاطره ای رو مرور کردم یا چیزی دیدم که درونم رو آتیش زده , صرفا و صرفا برای اینه که به خودم یادآوری کنم که اگه غفلت کنم و مواظب رفتارم نباشم ممکنه منم مثل همونا بشم یادم باشه که یه همچین  اشتباهایی هم هست که گاهی الان متوجهش نمیشی اما ممکنه بیست سال دیگه , انقدر طی طریق کنی که بهش برسی و روبروت وایسته , با اشتباهت رو در رو بشی و نتونی دورش بزنی , نتونی ازش رد بشی , نتونی جبرانش کنی , فقط و فقط غذاب بکشی , اون وقته که یه غیرممکن می بلعدت!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد