پرواز و راه فرار

 

همانند جوجه نابالغ یک پرنده کوچک

که پیش از اتمام پاییز

نتوانسته است خود را به پرواز برساند

باور کرده ام

که سهم من از زندگی

یک نیمه از تابستان

یک پاییز

و شاید کمی از زمستانی باشد

که مرا به خواب خواهد برد

باور کرده ام

که بهار

با تمامی شور و بیداری اش

افسانه ای است

که در تقویم کوچک عمر من نمی گنجد

باور کرده ام

که مرگ

فرجامی است

که می تواند آغوشی گرم باشد

تنها اگر من بخواهم

(که) خود را

از لانه محقرم

به آغوش او بسپارم

که با هیجانی کوتاه توام است

و یا بستری سرد می تواند باشد

تنها اگر من بخواهم

در لانه محقرم

به انتظارش بنشینم

و تمامی طلوع ها و غروب ها را بشمارم!

                      ***

همانند جوجه نابالغ یک پرنده کوچک

که پیش از اتمام پاییز

نتوانسته است خود را به پرواز برساند

باور کرده ام

که پرواز

رویای شیرینی نیست

راه فراری است شاید

که این تلاش بیهوده را

طولانی تر و طولانی تر می کند

و من

باور کرده ام

که پرواز

موهبتی نیست که از من دریغ کرده باشند

میانبری است شاید

که مقصد مرا نزدیکتر کرده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد