دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
سعادت آنکسی دارد که از تنها بپرهیزد
همیشه از شنیدن این بیت یه جور حس ناخوشایند بهم دست میداد و دوسش نداشتم و حالاشم نمیدونم چرا؟
تنهایی مفهوم غریبی است مخصوصا توی دوران معاصر که دیگه میشه گفت یه معضل اساسی شده و بیشتر و چشم گیرتر به نظر میاد
یکی میگفت این دوران معاصر عجب دورانیه! خیلی خنده داره! بشر هر چی تلاش میکنه که مشکلاتشو از بین ببره نه تنها مشکل از بین نمیره بلکه بغرنج تر هم میشه!
خود مشکل به جا می مونه و همیشه وجود داره ولی انگار ماهیتش عوض میشه! مثلا همین ماشین و هواپیما و قطار و ... اومدن که فاصله هارو از بین ببرن, یه جورایی هم موفق شدن ولی خوب که دقت میکنی می بینی که فاصله سر جاش هست ولی انگار از اول میخواستن که مسافت رو کم کنن چون فقط مسافت کم میشه و بشر با همه تلاشش انگار که هیچ کاری واسه این فاصله و از بین بردنش انجام نداده که هیچ , بلکه مشکل بیشتر هم شده
مساله تنهایی هم دقیقا مثله همین می مونه! آدمیزاد اومد که با اختراع وسایلی , تنهاییشو با وجود کسان دیگه ای پر کنه اما نتیجه چی شد؟
اومد نامه رو اختراع کرد , تلفن , موبایل , اینترنت و .... امادست آخر بازم همه تنهان و این فقط یه شعار مسخره است که:
هیچکس تنها نیست!
که دولتمون داره بهمون تحویل میده
اگه یه چن ساعت توی وبلاگای هر کودوم از سرورهای پشتیبانی وبلاگی مثله بلاگ اسکای و بلاگفا و پرشین بلاگ و میهن بلاگ و .... بگردی غیر از اونایی که تو لایه بیرونی درک از تنهایی گیر کردن و توی بلاگشون که معمولا به نظر من و شما , مسخره هم میاد از تنهایی نوشتن و از اینکه کجایی؟ از وقتی رفتی منم تنهام و از این حرفا.....!! اونایی هم که کمی درونی تر به مساله نیگا میکنن یه جورایی دارن از تنهایی گلایه میکنن , یه جورایی میخوان از تنهایی فرار کنن
انگار همه وسایل و اختراعات , فقط ظاهر ارتباط داشتن رو ممکن کرده تا به نظر تنها نرسی ولی در مورد ذات درک تنهایی نه تنها کاری نکرده بلکه شدتش رو هم بیشتر کرده! میگی چطور؟ خب من نوعی , وقتی با کسی ارتباط ندارم , تنهام و حداقل این امید رو دارم که اگه امکان ارتباط با کسی رو داشته باشم اون حتما منو درک خواهد کرد و منو خواهد فهمید ولی وقتی در عین ارتباطم با افراد مختلف می بینم که درک مشترک و متقابلی از هم و از مفاهیم مورد بحثمون نداریم بیشتر و بیشتر به تنهایی میرسم و پی میبرم ! و این تنهایی , درونی تر و شاید نهادینه تر میشه!
یعنی وجود وسایل ارتباطی بدون توجه به درک ذات تنهایی , یه جورایی امید رو از آدما دزدیده!
یه بار داشتم به این فکر میکردم که تنهایی منو چه کسی میتون پر کنه؟ بعد به این فکر کردم که برم به اونطرف قضیه و از اون ورش نیگا کنم و سعی کنم ببینم که من تنهایی چه کسی رو میتونم پر کنم؟ و چطور؟ مساله بغرنجی شد برام, اینکه من تنهایی چه کسی رو میتونم پر کنم؟ و این سوالیه که به هر کسی که میرسم که تنهاست (تقریبا تمام آدمایی که می بینم) بررسی میکنم تا ببینم آیا میتونم یه جورایی , حتی اگه کوچیک , میتونم تنهاییش رو پر کنم؟ و چطور؟ و نتیجه ای که میگیرم میدونین چیه؟ که من چقدر تنهام! نتیجه اینه که من چقدر تنهام! حتی با در نظر گرفتن اینکه اگه بتونم یا اگه نتونم (تو هر کودوم از اینا) که به کودوم از اینا عمل کنم بازم به تنهایی خودم میرسم
چرا اینطوری شده؟ یه بار یه جایی میخوندم که: دانش در زمان ما بیشتره یا مثلا در زمان دقیانوس؟ میدونین جواب چیه؟ برخلاف انتظاری که شاید شما هم داشته باشین که ناشی از سوتفاهم حاصل از استفاده کلمات به جای هم باشه , باید بگم که دانش در زمان (مثلا) دقیانوس بیشتر از این زمان بوده! جواب این بود که چیزی که الان بیشتره و ما اونو به اشتباه , دانش معنی میکنیم اطلاعاته! اطلاعات به معنای داده ها!
توی عصر ما داده ها زیادن اما چیزی که کمتره , دانشه , برخلاف گذشته که دقیقا برعکس بوده گویا! این یه نوع خود گول زنیه شایدم ضمیر ناخود آگاه ما داره مارو گول میزنه , چیزی که در مورد تنهایی هم صدق میکنه
تقریبا بیشترین عاملی که باعث تنهایی مون میشه چیه؟ به نظرتون پارامترهای زیاد انتخاب یه دوست و یه همراه نیست؟ چیزایی که به عنوان معیار مطرح میکنیم؟ شاید من اشتباه میکنم ولی فکر میکنم اگه ما واقعا به ذات معیار و اون چیزایی که ما در ذهنمون ساختیم فکر و دقت کنیم و اونارو با هم مقایسه کنیم (ساخته های ذهنی و واقعیت ها ) خیلی از اونارو دور خواهیم ریخت و متعاقب اون اگه نخوایم کسی رو از این فیلتر رد کنیم و ..... در کل ساده بگم واقع بین باشیم و از این وسواس بیخود دست برداریم و هر عملی رو با فکر انجام بدیم و نه صرفا با داشته هایی که بهمون رسیده بی اینکه بدونیم چرا؟ و از کجا؟ و مشتق شده از چه فلسفه ای؟ فکر میکنم میتونیم حتی به تنهایی هم غلبه کنیم و چیزی به اسم تنهایی اگه از بین هم نره حتما کمتر خواهد شد! البته امیدوارم!
البته این حرفم نتیجه گیری برای این موضوع نبود و همونجوری که گفتم همه ما به نوعی تنهاییم و توی عالم بلاگ نویسی (اگه حرفم رو نوعی توهین یا برداشت یا قضاوت تلقی نکنین) میتونم به صراحت بگم که اون کسی که تعداد لینکای بیشتری داره , تنهاتره!
پ.ن: این یه مقاله علمی یا چیزی مشابه اون نیست مطلبی است که ذهن منو مشغول کرده بود اگه قصوری داره ببخشید و اگه هم کسی خواست تکمیلش کنه من با کمال میل می پذیرم مطلبشو با اسم خودش بزنم کنار این مطلب(حتی اگه رد نظر من هم باشه)
سلام دوست عزیز تولد اولین سال وبلاگم هست با اومدنت شادم کن.
سلام
پس این تنهایی تموم نشد که اینجا رو آپ کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟
harfat baes mishe adam fek kone ali bood eyval
be manam sar bezan khoshhal mishamadami mesle u az weblogam bazdid kone
حرفات جالب ِ و قابل فکر...
تنهام چون تو این زمونه پیچ واپیج نمی تونم باور کنم کسی داره بهم راست می گه و در نتیجه سعی می کنم فاصله یه کیلومتری ام رو از همه حفظ کنم. یکی همش در ِ گوشم می گه همه دروغ می گن!
وای این چی بود که نوشتید اون هم حالا که من ... حالم خوب نبود بدتر شد
تنهام چون حتی وقتی با کسی حرف می زنم ، حرفهای اصلی ام رو قایم می کنم که تو این دنیایی که همه دنبال اینن که یه آتو ازت بگیرن و.... یه وقت سری فاش نشه !!!
تنهام چون حاضر نیستم کسی بدونه تنهام و ظاهرم همیشه ....
تنهام چون کسانی که دوسشون می دارم همه دورن و هیچی (تلفن و نامه و ...) جای دیدار رو نمی ده و چقدر بده این تکنولوژی که اجازه می ده آدم بدونه یکی اون دورا هست که می تونی دوسش داشته باشی!!!
کاملا درسته ... یکی خود ِ من ! تعداد دوستانم انقدر زیاده که به خاطر زیاد بودنشون از همه شون دورم و همشون از من. فرصت دیدن یکی شون رو هم ندارم. با وجود اینکه هم ایمیل هست هم اس ام اس هم تلفن هم می شه از نزدیک دیدشون. اما ... گاهی می گم این یعنی هیچ کدوم دوست واقعی نیستن اما معناش واقعا شاید این نباشه و برمی گرده به همین پست شما.
تنهام چون دیگه حرفامو با خواهر و برادر و دوست نمی زنم می آم یه گوشه ای می تایپم و فایل رمزدار درست می کنم که ... حتی دیگه مثل قدیم توی دفترچه هم نمی نویسم که شاید یکی اتفاقی بخونه و بفهمه چقدر تنهام !
فعلاً با بیشتر قسمت هاش و با کلیتش موافقم
و دیگر هیچ...!