احساس میکنم یه جورایی دارم شبیه نارسیس میشم
نارسیس که میدونید کیه؟ گویا حضرت یوسف یونان باستان بوده که خیلی خوشگل بوده و خیلی پیشنهاد ازدواج داشته (اشتباه نکنید؛ من پیشنهاد ازدواج ندارم) و به همه شون بی محل و کم محل بوده که دست آخر یکی واقعا بهش علاقمند میشه و عاشقش میشه و چون نارسیس بهش بی محلی میکنه , اونم , نارسیس رو نفرین میکنه که عاشق کسی بشه که هیچوقت نتونه بهش برسه و اینطور میشه که وقتی نارسیس میخواسته کنار یه نهر , آب بخوره , عکس خودشو می بینه و عاشقش میشه و وقتی میخواد بهش دست بزنه یهو آب موجدار میشه و تصویر به هم میریزه و هر بار که آب صاف میشده و اون میخواسته که به عکس دست بزنه همینطور میشده و چون شیفته اون عکس شده بوده تا آخر عمر همونجا آروم و بدون تکون , زل میزنه به عکس خودش
و البته چون اونجا یونان باستان بوده بعد ها تبدیل میشه به یه گل که بهش میگفتن نارسیس, چیزی تو مایه های نرگس خودمون
(بازم اشتباه نکنین من عاشق خودمم نشدم)
این روزا حس میکنم که یه جورایی دارم شبیه نارسیس میشم
یعنی دارم یه تصویر از یه چیزی میسازم و بعدش عاشق اون تصویر میشم و برای اینکه اون تصویر رو که واقعیت نداره رو خراب نکنم خیلی از چیزا رو از دست میدم که یکیش زمانه
من شبیه نارسیس شدم با این تفاوت که من دارم تصویر میسازم و بعد عاشق(که نه!)اسیرش میشم و نمیدونم که ...
از دست دادن زمان گاهی وحشتناکه :(
سلام
ممنون از شعری که نوشتی به خوندنش احتیاج داشتم