با ماشین رسوندن

یه ماشین مدل بالا تو یه خیابون نگه میداره

یه خانوم معولا خوشگل و کلاس بالا و با آرایش غلیظ بعد از کلی بگو بخند با راننده دست میده و خداحافظی میکنه و از ماشین پیاده میشه

بعد 50 یا 100 متر دیگه رو بر میگرده و در خونه رو میزنه یا باز میکنه و میره تو !

 

 

پ.ن: این دفعه نمیخوام مثبت ببینید لطفا کاملا واقع بین باشید

 

پ.ن2: اگر راننده قصد راحتی بیشتر اون خانوم رو داشته پس چرا زحمت 50 یا 100 متر پیاده روی رو بهش میده در حالیکه از همون مسیر اومده ! مگه خونشونو نمیشناسه ؟

نظرات 21 + ارسال نظر

شاید هم نشناسه

شاید هم اون خانوم نمی خواسته راننده بدونه

شاید می دونه اما خانوم نمی خواد دور و بری ها ببینن

شاید . . .

کلی از این احتمال ها هست

هر چیزی رو وقتی بزرگتر یا کوچکتر از اونی که هست بخواهیم نیشون بدیم میشه همین...
آخه کدوم دختر یا پسری رو دیدی که مثل مجری های تلویزیون لباس بپوشن ... کدوم دختر و پسری رو دیدی که اونطور که تو فیلمامون(که ۱۰۰ شرف داره به چند سال پیش البته) میبینیم راطه داشته باشن...چرا باید بین اونچه هستیم و نیشون میدیم اینقدر فاصله باشه؟؟؟؟...من فکر میکنم اگه سعی می کردیم قضایارو اونجوری که هست قبول کنیم مساله اینقدر بغرنج نمی شد...غریزه جن*سی وجود داره چه بخواهیم قبول کنیم چه نه... ولی چرا باید تو خیلی از آدما تو ایران این غریزه بشه حرص و سادیسم؟؟؟؟چون نمی خواهیم قبول کنیم وجود خیلی چیزارو...چون نمی خواهیم بفهمیم هر چی بیشتر جلوش گرفته بشه بیشتر و بیشتر ٬این مسائل تبدیل به معضل و بیماری میشه

دقیقا همینه ما به جای چرایی وجود یه چیز و پی بردن به فلسفه اون و به جای راه حل پیدا کردن واسش فقط ساده ترین کارو انجام میدیم و صورت مساله رو پاک میکنیم
البته این مورد شاید در کوتاه مدت جواب بده ولی در بلند مدت میشه همین دردی که ما داریم

خیابون خواب 1386/12/22 ساعت 11:38 ب.ظ http://khiyaboonkhab.ir

سلام عزیز
منا زیادی بردی بالا
میگم من یه چیز می گم انرژی بهت بده
خوبه؟
من ۱۹ سالمه یعنی تازه داره می شه
همونم که تو اون وب بهم تبریگ گفته بود
خب حالا که فهمیدی من ازت کوچیک ترم
یاعلی
بگو با چه نامی واردت کنم
خیلی خوشحال می شم
بابا شما هم استادی
موفق باشی

گلم میدونی که این کارا که به سن و سال نیست
بهتر نیست یه مدتی آزمایشی کار کنم ببینی خوبم یا نه ؟
واسه وارد کردن هم میتونی اسم آرتان رو وارد کنی

منتظر 1386/12/22 ساعت 11:37 ب.ظ http://darpanaheto.blogsky.com

الله
سلام

خب نمی دونم چی بگم
حق با شماست
تو نظرهای دیگه هم که دیدید فقط من نبودم این طور فکر کنم
شاید فکر کنید از این مرفهان بی دردم که از این چیزا خبر ندارم ... ولی این طور نیست ... واقعا فکر میکردم این چیزا برای گذشته است ، اگر هم چیزی تو فیلم ها می دیدم ... می گذاشتم به حساب فیلم بودن نه واقعیت ... یعنی واقعا این همه عقبیم هنوز ؟؟!!!
واقعیت اینه که من زیادی غرق خودم شدم و درس هام و کارام ... چند وقتیه سر از برف در اوردم و دارم دور و برم رو می بینم و در همین مدت کلی تجربه و چیز عجیب و جدید دیدم و شنیدم و یاد گرفتم
اگر هم بحث می کنم برای اینه که می خوام بیشتر بدونم نه اینکه بخوام روی حرف خودم تاکیدی بکنم
زیادی خوش بینم ، ایده ال گرام ... درست ... این روزا همه دارن بهم می گن ... ولی نمی خوام منفی باف هم باشم ... دارم سعی می کنم واقعیت رو ببینم ولی می ترسم از بد بین شدن ... انگار یه موجی درست شده منو ادم کنه !!
نمی خوام فقط دلم برای ادمها بسوزه ... می خوام کاری بکنم ... اندازه خودم ... کاش کنار هر مشکلی بیایم و راه پیشنهاد کنیم


ممنون برای همه این حرفها
همگی موفق باشید

راستی این برای پست قبلی بود ولی دیگه اینجا اومد دیگه ببخشید

میدونی فکر کنم تو داری از ترس اینکه از این طرف بوم بیفتی داری از اون طرف بوم میفتی
واقع بین بودن این نیست که چشمامونو واسه اتفاقات ببندیم که من میترسم که یه وقت بدبین بشم ! نه
راستش توی جامعه ما یه مدتیه که اینا واسه مردم عادی شده که دیگه به چشم یه مشکل بهش نیگا نمیکنن اول باید مردم بیدار باشن و بدونن که اینا مشکلن و بعد فکرامونو رو هم میریزیم و میفهمیم که راه حلش چی میتونه باشه

بهنام 1386/12/22 ساعت 11:30 ب.ظ http://white-black.blogsky.com/

سلام یاشار جان
حقیقتش چند وقت پیش توی کامنت هام به قدری تلخ از "طلوع پاک" صحبت کرده بودی که ترسیدم ازت!
بعد امروز میای این پست رو میدی؟
من نظری ندارم؟؟!!
لااقل نمیتونم توی چند سطر بیانش کنم!

خوب چند صفحه بیانش کن
خوشبختانه کامنت دونی من محدودیت کاراکتری نداره و میتونی تا دلت میخواد بنویسی
راجع به اونی هم که گفتی چیزی یادم نیست شاید سو برداشتی شده

شیرین 1386/12/22 ساعت 11:04 ب.ظ http://www.sz1.blogfa.com

سلام یاشار جان
اول ممنونم از اینکه سر زدین و دوم اینکه لینک کردین.
در مورد وبلاگ قبلی چون خودم برای همیشه حذفش کردم . شما هم حذف کنید.
ممنونم از اظهار نظرتون در مورد این پست. چشم من حتما این مبحث رو بسط می دم . البته قصد من آموزش نقطه در هنرهای تجسمی و کاربردش بود. این مطلب ادامه داره و فقط چون این روزا به خاطر تدارکات قبل نوروز کمی سرم شلوغه نتونستم مطالب رو جمع و جور کنم سعی می کنم پست بعدی هم ادامه همین مطلب باشه
با تشکر فراوان از بذل توجه شما دوست عزیزم
شاد و سربلند باشید

اوممممممم
حتما خود خانوم اینجور دستور دادن وگرنه واسه آقاهه که این ۵۰-۱۰۰ متر چیزی نیست با اون ماشین مدل بالاش....
متاسفم واسه خودمون که این کارا به جای اینکه جای خودشو داشته باشه به خیابون کشیده شده و واسه همه هضمش راحت شده...و دیگه نمیتونیم با چشم در مورد خوبی و بدی هیچ کس قضاوت کنیم...

نکته قشنگی رو اشاره کردی
به قول خودت دیگه واسه همه هضمش راحت شده
میگی چرا؟
واقعا چرا ؟
موندم کجای راه رو اشتباه اومدیم که اینطور شد ؟

شمیم 1386/12/22 ساعت 07:31 ب.ظ http://shamim-26.blogsky.com

نمی دونم والا چی بگیم هر چی بخوایم یه چیزی بگیم میذارن به حساب بی کلاسی و بی سوادی و عقب موندگی و اینجور چیزا نمی دونم چرا هیچ کی یادش نمی ره چهارشنبه سوری کی هست و حتما باید سر وصدا کنه و دل مردم رو بیاره تو حلقش اگه یه چیزی هم بگن و بگیم میشیم بی توجه به سنتهای زیبای ایرانی و.. ولی هیچ کس یادش نمی مونه زن ایرانی چقدر محجوب و نجیب بوده و مرد ایرانی چقدر با غیرت و.. حرف دل اگرچه بسار امد بگذر ز سخن که وقت رفتن امد
راستی شاید چند روزی نتونستم بیام سر و کله اینا بهت بزنم گریه نکنیا .پسر خوبی باش ایشالا در اولین فرصت ممکن میام
قربانت

مرسی خواهر جون
سعی میکنم گریه نکنم ولی اگه دلم تنگ شد دیگه دست خودم نیست اونوقت دله دیگه !!!
در ضمن من که همیشه پسر خوبی بودم و هستم ! نیستم؟

فاطمه 1386/12/22 ساعت 06:40 ب.ظ http://crazyfrog.blogsky.com

یاشار یک چیزکی نوشته ام برایت
خواستی بیا و بخوان
گیرم که خانه اش صد متر آن طرف تر
یک وقتهایی طعم میوه ی ممنوع
چشم را خالی میکند از ترس و واهمه
پر میشود ادم
از اشتیاق
با یا بی روژ لب
لبهایش خشکی نمیکند دیگر...


مرسی میام

نقش خیال 1386/12/22 ساعت 04:13 ب.ظ http://kelkekhial.blogsky.com

سلام...خیالت راحت من که همیشه بدبینم.
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.............معلومه دیگه عدم اعتماد و ترس ناشی از (اون....)
تنها یکی کودک بودن در این روز بی امتیاز.......
توی سوره کهف خدا به اصحاب کهف میگه به غار پناه ببرید تا شما را از رحمت خود بی‌نیاز کنم...
تو این دنیا به کجا میشه پناه برد...انگار خدا هم از ما قطع امید کره که یه جا برای پناهگاه و فرار کردن از این همه عبث و بیهودگی برامون نذاشته....

در این مورد به خصوص فرقی هم نمیکنه
نمیدونم که به کجا باید پناه برد وقتی خدا راهنمایی مون نکرده سردرگمی بروزمیکنه مثله همین الان جامعه ما

فروزان 1386/12/22 ساعت 03:54 ب.ظ http://tarikioeshghe.blogsky.com

خوب شاید اون خانوم خوشگله خوشبختی رو تو همین چیزا می بینه
مهم اینه که آدم احساس خوشبختی کنه(البته بعید می دونم خودش از این کارش راضی باشه. شاید از روی اجبار باشه؟؟)
می تونسته به هر دلیلی این کارا رو بکنه. هر چند هیچ کدوم از دلایلش قانع کننده نیست.
نمی دونم تو اینجور مواقع مقصر کیه؟
دختر خوشگله؟
راننده؟
پدر و مادر؟
جامعه؟
یا...
تو میدونی؟؟؟؟

باید فکر کنم
ببین خوشبختی فقط همین امروز نیست که ! هست ؟
باید فرداهارو هم در نظر گرفت

عسل 1386/12/22 ساعت 03:49 ب.ظ http://www.tanhai68.blogsky.com

نمی دونم چرا ولی بیشتر از اینکه رو متن اصلی پستتون فکر کنم فکرم متمرکز این شد که واقع بینی چیه منفی بینی چیه؟
چه جوری بفهمیم داریم منفی نگری می کنیم چه جوری بفهمیم داریم واقع نگری می کنیم این که این موضوع داره تو جامعه ما اتفاق می افته درست ولی چرا ؟از روی نیاز یا بی نیازی؟راه دیگه ای برای اون فرد هست یا نست؟نمی دونم این موضوع این قدر توش حرف هست که از یه طرف مثل لجن ته جوب میمونه که هرچی هم برنی گندش بیشتر در میاد از یه طرف اگه بهش رسیدگی نکنه وضع بدتر میشه ..............................................................................................در هر صورت !!!

میدونی یه بار یه داستانی داشتم میخووندم که مال یکی از دوستان نویسنده انجمن ادبی بود متن داستان از این قرار بود که یه دختر خوب و محجبه ای داشت دنبال کار میگشت ولی کاری گیرش نمیومد ولی دست آخر تصمیم گرفت که آرایش کنه و دنبال کار بگرده و تنها کاری گیرش اومد کاری بود که سر برج بتونه پول آرایش خودشو در بیاره بعد با خودش فکر کرد که اگه از خیر آرایش کردن بگذره باید از خیر کار هم بگذره و از طرفی هم کار کردن فرقی به حالش نداره جز اینکه میتونه آرایش کنه
حالا حساب بیشتر این آدما که به قول تو دارن با همین روش رفع نیاز میکنن بیشتر اونا فکر میکنن دارن باهاش خرج خودشون در میارن اونا اگه خرجای اضافی و به درد نخور خودشونو کمتر کنن مطمئنا تعداد واقعی این افراد خیلی کمتر میشه چون بیشتر اونا مثله قضیه داستان بالا عمل میکنن

ZeYnAb 1386/12/22 ساعت 02:07 ب.ظ http://zeynabweb.persianblog.ir

احتمالا خانم خوشگل مامانی از بس شب و روز و وقت و بی وقت مشغول زحمت دادن به آقایون راننده بودن پلاک خونه خودشون رو یادشون رفته و توی خیالاتشون اون خونه باحاله ی ۱۰۰ متر بالا تر رو خونه ی خودشون فرض میکنن!!

نمیدونم باید از خودش پرسید

خیابون خواب 1386/12/22 ساعت 09:08 ق.ظ http://khiyaboonkhab.ir

سلام عزیز خوبی یا بهتری
می گم من خودم یه مدت کوتاه اصلا اونجا نمی تونم آپ کنم چون الان یعنی من اصلا نیستم
به خاطر وابستگی های که تو نت پیش اومده بود گفتم سربازی هستم
بی خیال هود این قصه سر دراز دارد
میگم کارت که خوبه یعنی عالیه
شراطی که تو کار هست فقط اینه :
هیچ توهینی به مقدسات هیچ کدوم از ادیان آسمانی نشه !
حالا بقیه ادیان اصلا خودشون یه نوع توهین محسوب می شن
و اینکه حالا مجلس و دولت و اینا را دوست داشتی بزار زیر منگنه
ولی خود جمهوری اسلامی و رهبری را بی خیالش
اینم به خاطر نظر شخصی خودمه چون خود نظام را قبول دارم ولی می دونم خیلی جاها اوضاع خرابه
همین ۲ تا عدم توهین به مقدسات و عدم توهین به جمهوری اسلامی
و از اون طرفم همه قسمت های سایت را براتون فعال می کنم
که هرکاری خواستید بتونید انجام بدین
خودمم درسته نیستم ولی می رم به دوستان سر می زنم تا وبلاگ رونق بگیره
اگه دوست داشتی قدمت رو چشم بیه یه نظر خصوصی بزار و بگو با چه اسمی یوزر جدید برات بسازم
ممنون می شم
خدانگهدار

ممنون که اومدی
فکر نمیکردم به این زودی بیای تازه اونم از وبلاگی که مال خودت نبود پیغام گذاشته بودم
امشب میام یه چیزایی میگم
فعلا

عابد 1386/12/22 ساعت 08:09 ق.ظ http://negaheman.blogsky.com/

سلام
مثل اینکه تو ایران زندگی نمی کنی ؟!
مگه خبر نداری بنزین سهمیه بندیه !؟ 50 ، 100 یعنی مصرف بنزین بیشتر ؟!

عزیزمن گفتم که برمیگرده
یعنی از جلوی اون خونه رد شده و دوباره بر میگرده

زوزه 1386/12/22 ساعت 05:39 ق.ظ http://www.gandzade.blogfa.com/

خب دنیا گهی شده!
مگه غیر از اینه؟!

به اون طرفم گفتم واسه خمکاری و این حرفا

یه چیزی تو همنی مایه ها

sh.kh 1386/12/22 ساعت 05:14 ق.ظ http://khodaam.persianblog.ir

Vala chi begam.

هیچی

پاپیروس 1386/12/22 ساعت 02:17 ق.ظ http://papiroos.wordpress.com

یاشار جان اینجا مشکل آقاهه نیست
ایشون اتفاقاْ کاملاْ رفاه و آسایش این ماه زیبا خانوم رو می خوان چون آسایش ایشون آسایش خودش هم هست
اما مسئله اینجاست که خانوم شاید آدرس خونه خودشو نداده و نمی خواد بدونه تو کدوم یک از این خونه های وامونده داره شب سرشو می زاره زمین!
گاهی این خانومای خوشگل و باکلاس آدرس خودشون رو دقیقاْ به هیچ آقای محترمی نمی گن تا کار و کاسبیشون رونق خاص خودشو داشته باشه

منظور این بود دیگه؟
از این منفی تر به قضیه نمی شه نگاه کرد
البته گاهی اونقدر واقعی هست این منفیها که آدم بین واقع بین بودن و منفی نگر بودن گم می شه
نمی دونم اما گاهی این جوری می شه فک کنم :(

راستی؟
نمی دونم کامنتی که واسه منتظر نوشته بودم به دستت رسید فک کنم به قدری طول و تفصیل داشت که تو راه گم شده یا هنوز ژابلیش نکردی هموطن؟!

میدونی این دیگه منفی نگری نیست این عین واقعیته
جامعه ما انقدر به لجن کشیده شده که به قول خودت فرقی بین واقع گرایی و منفی نگری نیست

ladybird 1386/12/22 ساعت 01:33 ق.ظ http://www.namehaiedeltangi.blogsky.com

سلام دوست خوب...گاهی خوبه آدمها به کامنتدونیهای قدیمیشون سر بزنن.یهو میبینن وای خدایا خیلی ها بهشون سر زدن و بعد از مدتی همدیگر رو فراموش کردن.حالا قصور از من بوده یا شما افتخار به من نمیدادی دیگه نمیدونم.اما خوشحالم که دوباره اینجارو دیدم...امیدوارم این دفعه ادامه دار بیام...موفق باشی.

مرسی گلم
منم قبلا این کارو میکردم و هنوزم دوست دارم بکنم ولی مشکل اینه که عید که نزدیک میشه خیلی سرم شلوغ میشه تازه من خیلی هنر کردم که هنوز آپ میکنم وگرنه اصولا باید تا بعد از عید تعطیل میکردم
ولی از حضورت ممنون
منم بهت سر میزنم و امیداورم این دوستی ادامه دار باشه

منتظر 1386/12/22 ساعت 01:03 ق.ظ http://darpanaheto.blogsky.com

الله

بهتره این بار چیزی نگم ... منظورتون اینه ؟ باشه ... (می دونم این نیست ها :) )

کاش از این شکلک ها که نهال گذاشته می گذاشتید ... گاهی فقط می شه با اونها حرف زد

منتظر عزیز میدونم که کامنتارو میخوونی ولی خواستم تاکید بیشتری بکنم که حتما کامنت پاپیروس رو بخوونی
مرسی

شیرین 1386/12/22 ساعت 12:58 ق.ظ http://www.sz1.blogfa.com

سلام یاشار جان
شرمنده که دیر بهتون سر زدم. شما هم که بی معرفت شدین و به این دوست تازه کوچ کرده سری نمیزنید فکر نمی کنید شاید توی وبلاگ جدید احساس غریبی داشته باشم؟
مطالب هر سه تا پست جالب بودن و بخصوص مطلب آخری. این که امروزه توی جامه ما خیلی عادی شده و فکر نمی کنم با دیدن همچین چیزایی دیگه کسی تعجب کنه. آخر و عاقبت به کجا می خوایم برسیم خدا می دونه.
راستی شما هنوز وبلاگ جدید رو نذاشتین. نکنه از وبلاگ جدید خوشتون نمیاد.
به هر حال من منتظر حضورتون و انتقاد و پیشنهاداتون هستم.
شاد و سربلند باشید

شیرین جان ببخش کوتاهی از من بوده
وبلاگ جدید رو از امشب میزارم
تازشم میام و سر هم میزنم
ممنون که خبرم کردی و یادم انداختی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد