جبر

مبارک باد برای چه ؟

کل کشیدن ؟

قند سابیدن ؟

تور سفید ؟

من که میدانم به اجبار پای سفره ام !!

 

 

پ.ن:این پست شاید به نوعی ضمیمه پست قبلی باشه و حتی قرار نبود که پابلیش بشه ولی بنا به دلایلی شد

نظرات 26 + ارسال نظر

اجبار ؟!

کلمه ی عجیبیه

راستی اگه واقعا چیزی را نخوای می تونن مجبوورت کنن

تا چه حد حاضری برا چیزی که می خوای بجنگی

و در مقابل چیزی که نمی خوای واستی

؟!

جوابشو برام بفرست لطفا

سلام
بببخشید دیر به دیر میام
اما هیچ کدوم از نوشته هاتو نخونده نمی زارم
همه را از اول می خونم

ممنون لطف داری گلم

آسمون 1386/12/24 ساعت 05:24 ب.ظ http://sibhayekal. blogsky.com

چرا نگاه نکردم ؟
انگار مادرم گریسته بود آن شب
آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت
آن شب که من عروس خوشه های اقاقی شدم
انگار مادرم گریسته بود آن شب
چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه مسدود سر کشید
چرا نگاه نکردم ؟
تمام لحظه های سعادت میدانستند
که دستهای تو ویران خواهد شد
و من نگاه نکردم
تا آن زمان که پنجره ی ساعت
گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
و من به ان زن کوچک بر خوردم
که چشمهایش ، مانند لانه های خالی سیمرغان بودند
و آنچنان که در تحرک رانهایش میرفت
گویی بکارت رؤیای پرشکوه مرا
با خود بسوی بستر میبرد
آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟
آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟
آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟
به مادرم گفتم : " دیگر تمام شد "
گفتم :" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم"
انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهایش
چگونه وقت جویدن سرود میخوانند
و چشمهایش
چگونه وقت خیره شدن میدرند
و او چگونه از کنار درختان خیس میگذرد
،صبور
،سنگین
.سرگردان

زمان گذشت
زمان گذشت و شب روی شاخه های لخت اقاقی افتاد
شب پشت شیشیه های پنجره سر میخورد
و با زبان سردش
ته مانده های روز رفته را به درون میکشد
من از کجا میآیم ؟
من از کجا میآیم ؟
که اینچنین به بوی شب آغشته ام ؟
هنوز خاک مزارش تازه ست
مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم...
این کیست این کسی که روی جاده ی ابدیت
بسوی لحظه توحید میرود
و ساعت همیشگیش را
با منطق ریاضی تفریقها و تفرقه ها کوک میکند .
این کیست این کسی که بانگ خروسان را
آغاز قلب روز نمیداند
آغز بوی ناشتایی میداند
این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد
و در میان جامه های عروسی پوسیده ست
به مادرم گفتم :"دیگر تمام شد."
گفتم :" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم...... فروغ


از اینکه مردم بعضی از نقطه ضعفای منو میدونن عوض اینکه ناراحت باشم خیلی هم خوشحال میشم
به تو هم میگم که تو یکی از بزرگترین نقطه ضعفهای منو بلدی
ممنون از شعر قشنگی که واسم سند کردی
بینهایت فروغ رو دوست دارم و همیشه گفتم که جزو چهار شاعر محبوب منه

مادر بچه ها 1386/12/23 ساعت 05:30 ب.ظ http://maleke.blogsky.com/

صحبت منم عصبانیت از اجبار بود

کافیه بخوای از این اجبارت بهترین استفاده رو بکنی

پاپیروس 1386/12/23 ساعت 12:05 ق.ظ http://papiroos.wordpress.com

پسر خوب!
یا این لینک پاپیروس رو درستش کن یا ورش دار آخه
هی میان بهم می گن مگه من چند تا وبلاگ دارم؟
خب من که یه دونه بیشتر ندارم
بابا یه مدت هم بد نیست دستی به لینکدونی بکشی و صفاش بدی آخه :)

چشم
حالا چرا میزنی
بچه که زدن نداره
یادم نبود خوب

ZeYnAb 1386/12/22 ساعت 01:56 ب.ظ http://zeynabweb.persianblog.ir

این دیگه از اون حرف هاست ها!!!!!!
به اجبار پای سفره ی عقد نشستن مال قدیم هاست...الان فکر نمی کنم هیچ پدر و مادری دخترشون رو به اجبار پای سفره بشونن!
تازه حتاتر این که هیچ دختری دیگه فکر نکنم زیر بار زور بره...

اتفاقا از اون حرفا نیست بهتره کامنتای این پستو به دقت بخوونی مخصوصا مال پاپیروس رو

پاپیروس 1386/12/22 ساعت 01:02 ق.ظ http://papiroos.wordpress.com

ببینم این منتظر خان توی ایران خودمون زندگی میکنه؟ یعنی همین جا داره ایده آل گرایانه به قضیه نگاه می کنه؟
چرا فقط قشر تحصیلکرده اونم تهرانیش رو در نظر می گیره؟
چرا می گه قدیم ندمیا؟
چرا می گه روستاهای کوچیک و دور افتاده؟
مگه تا حالا همچین چیزی ندیده؟
راستشو بخوای خواستم یه پست بزنم در مورد این موضوع یاشار اما منصرف شدم و بهتر دیدم همین جا با منتظر و یاشار حرف بزنم
من همین چند هفته پیش یه مراسم عروسی دیدم
سی دیشو دیدم
اون قدر موضوع وحشتانک بود که سی دیش ریخته بیرون
شاید واسه خاطر این که ملت ببین و بدونن همچین چیزایی هم هست
یاشار شاید بهتر درک کنه که من دارم چی می گم چون هر دو از شهرستانهایی هستیم که شاید کلی رسم و رسومات ریز و درشت داشته باشیم که اصلاً ندونیم به چه دردی می خورن؟
نه اینکه من آذری زبان باشم نه اما خب رسم و رسومات ما هم و منطقه ایی که درش زندگی می کنم اونقدر زیاده که گاهی می مونم این نیاکان ما بی کار بودن این مسائل رو خلق کردن!

بگذریم
داشتم می گفتم
در اثر یه حادثه پسر یه خانواده کشته می شه
و خونواده پسر به جای خون بهای پسره و به خاطر رضایت دختری از خونواده ی طرف مقابل که بر حسب اتفاق دچار قتل نفسی شده می گیره
عروسی که من دیدم مجلس بزم و شادی این دختر بخت برگشته بود
باورت نمی شه یاشار
به قول خودت شاید شیرین ترین لحظه ی عمر یه دختر و پسر جوانی همون روز عروسی و در مرکز توجه قرار گرفتن باشه
اما این دختر اونقدر معصوم بود که آدم ناخودآگاه دلش به حالش می سوخت
عروس ۱۶-۱۷ ساله بود و داماد ۷۰ ساله یا شایدم یه خرده بیشتره
هیچ تناسبی بین این زوج نبود
فاجعه بود یاشار
دختره همسن نوه ی داماد بود
نیشش تا بنا گوش باز بود پیر مرده اما دختر بیچاره فقط اشک بود که هر از گاهی وقتی مهمونا می اومدن بهش تبریک بگم همین طور سرازیر می شد
اونقدر صحنه رقت انگیز بود که پدرم به حال دختره اشک می ریخت و من در تعجب بودم که چه اتفاق دردناکی رخ داده که مردی داره گریه می کنه؟
پدر من داشت برای دختر غریبه ایی اشک می ریخت که هرگز نمی شناخت کیه اما قضیه اونقدر دردآور بود که دل پدر من آتیش زد
اون وقت منتظر می گه جبر کجا بود؟ و خودش بره سر کار و از این حرفا
دختره فدا شد یاشار
به خاطر اتفاقی که هیچ نقشی در رخ دادنش نداشت
بر حسب تصادف شخصی کشته شده بود اما بر حسب رسم و رسومات و برای جلوگیری از کشت و کشتار قبیله ایی و از این حرفا دختری جوونی خودشو کشت
نمی تونست قبول نکنه و قبل از عروسی مثل ؛عروس آتش؛ خودشو بکشه که تن به این ازدواج و این جبر زمانه نده
صبر کرد تا تعهداتش به خونواده مقتول تموم بشه و رسماً عروس خونواده بشه و پیرمرد کفتار (وقتی می گم کفتار به خاطر یادآوری نیش بازشه یاشار، منو ببخش) می تونست قبول نکنه و خون پسرش رو ببخشه مگه نه؟ نمی تونست؟ اما کفتار پیر اون لذت رو با چه شور و شعفی می خواست!
دختره یه هفته بعد خودشو کشته بود
جبر نبود منتظر؟
اختیاری داشت؟
می تونست به خونواده خودش حتی بگه نه من خون بهای نخواهم شد؟!
می تونست راضی بشه برادرش رو به جای مقتول بکشن؟ و باز خونواده ی خودش پسری دیگه رو از اون خونواده؟
منتظر خان جبر یعنی همین
سر خوب ایده آل گرا بودن خوبه اما واقع گرا بودن هم بد نیست
جامعه ی ما فقط تهران و مرکز به سمت شمال شهرش نیست
درد تو جامعه ی ما توی هر قشری حتی تحصیلکرده هاش هم بیداد می کنه
جنس درد رو تا حالا لمس نکردی پسر خوب؟
هیچ دردی رو ندیدی تو؟
چشای خیسی رو ندیدی؟
اووووووو
اونقدر موارد زیاد هست که اگه بخوام بحث کنم از حوصله ی شما خارجه

پاپیروس عزیز
همه رو خوندم
چیزی واسه گفتن من نمونده همه رو خودت گفتی من فقط میتونم همدردی کنم ولی پابلیش میکنم که همه بخوونن
مرسی

منتظر 1386/12/22 ساعت 12:27 ق.ظ

الله

دلم بدجور گرفت
راست می گید

کاش می شد این طور ساده که من میبینم می بود
حالا معنی نوشته هاتون رو می فهمم
واقعا یعنی چه ؟؟؟

خوب دیگه ما اینیم !!!!

زهرا 1386/12/21 ساعت 11:39 ب.ظ http://sookootez.blogsky.com/

گاهی کسی رو می بینی که بدون اینکه دوست داشته باشه می شینه پای سفره ولی فقط دوست داره که بشینه...حالا سر سفره کی..واسش فرقی نداره...خلاص

حتما مشکل داره من مطمئنم

سپنتا مئی نو 1386/12/21 ساعت 11:34 ب.ظ

در مرز ِ نگاه ِ‌من
از هر سو
دیوارها
بلند
دیوارها
چون نومیدی
بلند است...

احمد شاملو


و ممنون چون خیلی دوسش دارم
در ضمن کاش آدرس وبلاگ میدادی
اگرم آشنایی یه نشونی بده بشناسمت

زهرا 1386/12/21 ساعت 11:07 ب.ظ http://sookootez.blogsky.com

سلام..در حالی نوشته هات رو خوندم که چشم هام در حال سوزشن..می دونی چرا؟؟ از جبر از جبر زمونه...
گاهی به اجبار می شینی پای سفره ولی بازم راضی هستی!؟؟؟
شاید کمی دری وری گفتم...جدی نگیر

نه دیگه این قلم جنس رو نداشتیم یا توضیح بیشتر بده یا قبول ندارم

منتظر 1386/12/21 ساعت 10:34 ب.ظ http://darpanaheto.blogsky.com

الله
سلام

خب یکم سرگیجه گرفتم از جوابی که دادید
یعنی واقعا وحشتناکه که کسی به خاطر این چیزا بخواد به اجبار سر سفره عقد بشینه
شاید من خیلی ایده الیستم یا خیلی دور از واقعیت موجود
خب اگر نمی گفتید شاید هیچ وقت چنین چیزایی تو ذهنم نمی اومد !!

ولی باز حرف دارم در موردش ... شاید دارم باز اشتباه می کنم ولی ... فکر میکنم اگر هم جبری هست تو این مسئله ... یه بخشی اش مربوط به خود شخص می شه ... یعنی خود ادم باید مانع بشه که ظلمی بهش بشه ... این جبر هم یه جور ظلمه که علت اصلی اش اگه نگم، یکی از دلایلش خود فرده
یعنی چی ؟ خب یعنی
معمولا پذیرفتن این جبر و تن دادن بهش ساده ترین راه در برخورد با مشکلاته
مثلا می گید برای مثال وقتی جبره که بخوای برای کم کردن عائله از سر سفره ای که نان آورش توان کمی داره ... خب برا ی این دلیل این ساده ترین راهه که بخوای به اجبار بشینی پای ... خب چرا کمی زحمت ندی به خودت که تلاش کنی تا نه تنها نون خور اضافه نباشی بلکه کمک خرج هم باشی... نگید نمی شه که خودم دارم می بینم چنین ادم هایی رو که چقدر تلاش می کنن و نتیجه چیه ...
یا "جبر ممکنه دیر شدن وقت و بالا رفتن سن باشه"
چرا همه فکر می کنن این جبره ؟؟؟ تنها بودن سخت تره یا تن به یه ازدواج این جوری دادن ؟؟


می دونید اینا جبر منطقی و قابل قبولی نیستن ... ماها عادت کردیم راحت ترین کارو انجام بدیم و برای نرسیدن به خواسته هامون بگیم جامعه اله و بله یا مجبور شدم .... درسته سخته ولی می شه زیر بار جبر نرفت ... یکم اراده می خواد و زحمت


هر چی فکر کردم اون اول در مورد جبر ، تنها چیزی که به ذهنم رسید ازدواجهای اجباری گذشته بود که الان دیگه اثری ازش نیست ... شاید تو شهرستانهای خیلی دور و قدیمی ... شاید اونو می شد گفت جبری که کاریش نمی شه کرد ولی حالا خداییش صدق نمی کنه

وای خدا اصلا نمی تونم تصورش رو کنم که یکی به هر دلیل به اجبار ... اجبار واقعی ها نه ناز کردن و ادا در اوردن ... بخواد چنین تصمیمی بگیری ... امیدوارم من دچار چنین چیزی نشم ... البته شاید بهتره بگم امیدوارم هیچ کس دچار نشه ... اخه این دیگه یه بازی نیست ... وقتی احساس ادم قراره درگیر باشه نمی شه هیچ جوری ساده گذشت ... اونم برای همه عمر !!
البته اگه همه عمر برای کسی معنا داشته باشه !


به هر حال ممنون برای این توجه ریز به مسائل
موفق باشید
در پناه حق

میدونی در برخورد با هر مشکلی باید شرایط فرهنگی رو علاوه بر شرایط محیطی در نظر گرفت میدونیکه وقتی جامعه مارو این فحشا گرفته فکر میکنی یه دختر واسه کمک خرج بودن عائله وقتی بره دنبال کار و یه کار توی یه شرکت خصوصی یا چیزی مثله اون پیدا کنه پشت سرش چه حرفایی زده میشه ؟
اصلا خودتو در نظر نگیر شاید تو از به شدت واقع بین یا به شدت مثبت نگری باشی کسی رو در نظر بگیر که یه خورده کم فکر میکنه و زیاد حرف میزنه که اکثریت جامعه ماهم اینجوره اونوقت چه برچسبایی به دختر بیچاره میخوره که ممکنه اگه حتی کسی رو به صورت دوطرفه دوست داشته باشه وقتی میان تحقیق چی میشه ؟
ببین در مورد دیر شدن وقت و بالا رفتن سن هم کسی رو در نظر بگیر که برادر نداره یا اصلا برادرش هم طبق شرایط کسی مثله پدرش که فقط بتونه عائله خودش رو بگردونه میشه اونوقت این آدم چیکار باید بکنه باید سربار برادر باشه ؟ اگه بردار نخوادش چی ؟ کسی که تا امروز کار بیرون انجام نداده بره تو جامعه بگه من چه کاری بلدم؟
اصلا کار بهش میدن حتی اگه هنری داشته باشه ؟ میدونی که شرط سنی توی استخدام های این دوره و زمونه ملاک شده و بدجور هم رعایت میشه اونو چیکار کنه ؟
خلاصه اش کنم اجبار هست و خوبم هست شاید تو دقت نکردی
ولی ممنون که سوال کردی واسه خود منم بد نشد
ممنون و موفق باشی

عشق رو نمیشه سند زد...
و فکر کنم به خاطر همینه که اکثر عشق ها به ازدواج نمیرسن...

شاید
اصلا دوستی داشتم که میگفت اگه یه روزی عاشق شدی همیشه به یاد داشته باش که خیلی صاف نباشی اینو واسه خودت میگم چون عشقای ناب به هم نمیرسن

فیروزه 1386/12/21 ساعت 09:00 ب.ظ

فقط یه چیزی و بهتون بگم و دیگه واسه همیشه زحمت رو کم کنممممم
شما همیشه یه مساله بی ارزشو پیش پا افتاده ای مثل موضوع من رو اینجوری بزرگش می کنی؟؟
در ضمن اقا!!
من اگه از وبلاگی خوشم نیاد عمرا نه نظر می دم و مخصوصا اینکه عمرا لینکش کنم..چه برسه اینکه ندونم از وبلاگی خوشم میاد یا نه و به طرف بگم بیا تبادل لینک کینم..اگه لینکامو ببینید متوجه می شید.من الان نزدیک دو ساله وبلاگ نویسم( این وبلاگ جدیدمه) و توی وبلاگ نویسی هم بیشتر از همه به تنها چیزی که اهمیت می دم همینه که الکی هیچ وقت نه کسی رو لینک کنم و نه بدون اینکه بدونم از وبلاگش خوشم اومده یا نه پیشنهاد بدم..
بهتره همین جا بحث رو تموم کنیم.
شما رو به خیر و ما رو به سلامت...
خداحافظ

اولا که با اجازه ات من اون یکی کامنتت رو تایید نکردم
دوما اگه ناراحتت کردم ببخش هیچ قصدی نداشتم و ندارم
مشکل اینه که من یه خورده آدم زود رنجی هستم و خیلی زود بهم برمیخوره راجع به این موضوع هم خودتو بزار جای من اگه خودت بودی چیکار میکردی در ضمن در نظر داشته باش که من تجربه تورو توی اداره وبلاگ ندارم چون همش سه ماهه که وبلاگ دارم در ضمن این لطف تورو میرسونه که انقدر برای وبلاگ من ارزش قایل شدی که واسم کامنت گذاشتی بازم ازت ممنونم

چی شد؟؟؟من نفهمیدم؟؟کی عروس شد؟؟؟کی داماد؟؟؟؟
منم دعوتم؟؟؟؟وای لباس چی بپوشم؟؟؟
ولی خدایی دوماد شدی؟؟؟؟

دیده بودم دخترا رو به زور شوهر بدن ولی پسرای این دوره زمونه از این قاعده مستثنی شدن به عبارتی.....

بابا خبری نیست
تو هم زودی جوش لباس تازه میزنی
اتفاقا این دوره زمونه پسرا از دخترا بیشتر زیر اجبارن

زوزه 1386/12/21 ساعت 07:37 ب.ظ http://www.gandzade.blogfa.com/

اجباری؟ دخترای این دوره؟ من که شک دارم!

به قول آخوندا
برادرم مصادیق جبر متفاوته گاهی وقتا پیش میاد که بشه

مادر بچه ها 1386/12/21 ساعت 07:37 ب.ظ http://maleke.blogsky.com/

ای بابا

از نظر من مبارکه

اگه خودت بخوای

من خیلی ها رو دیدم که روز عقدشون بلا نسبت شما مثل سگ پاچه میگرفتن ولی بعدش از خیلی دور و بری هاشون خوشبخت تر شدن...

ایشالا شما هم خوشبخت و عاقبت به خیر باشی

ممنون که اومدی و در ضمن چیزی نیست که من بخوام یا نخوام تا مبارک باشه یا نباشه راستش صحبت از عصبانی بودن نیست صحبت از مجبور بودنه

عسل 1386/12/21 ساعت 05:25 ب.ظ http://www.tanhai68.blogsky.com

امیدوارم که هیچ کس بااجبار سر این سفره نشینه چه دخترش چه پسرش...ولی شمازیر تور سفید چی کار می کنی ؟شاید جدیدن پسرام تور میکشن سرشون و ما خبر نداریم؟!
داشت یادم می رفت جواب نطرت را دادم اگه وقت کردی یه سر بزن ...

مام امیدواریم
ولی شخصیت اصلی خانومه

فروزان 1386/12/21 ساعت 01:51 ب.ظ http://tarikioeshghe.blogsky.com

میتونه اجباره پدر و مادر باشه
میتونه اجبار فقر باشه
میتونه اجبار سن باشه
آره همه ی اینا درسته.
همشون هم سخته
ولی میتونه این طوری هم باشه که:
معشوقت دوستت نداشته باشه و ....
و مجبور به تنهایی بشی.
جبر همه جورش رو می تونی تحمل کنی و به این امیدوار باشی که اون دوست داره ولی تو این مورد چی میگی؟
به چه امیدی ادامه بده؟

نمیدونم
خدایی نمیدونم
خوب اگه همدیگه رو دوست ندارن چرا اصلا رفتن زیر یه سقف ؟
و اگه رفتن چرا دارن ادامه میدن وقتی واسه هر دوشون فقط عذابه؟

شوریده 1386/12/21 ساعت 11:02 ق.ظ http://faghat-khodam.blogsky.com

سلام بر تو باد بید مجنون

ممنون از اینکه سر زدید و ممنون به خاطر اندرزهایتان

اگر حس شعر در امد می سراییم

موفق باشید......شوریده

مرسی که با وجود مشغله زیاد سر زدی

نقش خیال 1386/12/21 ساعت 11:02 ق.ظ http://kelkekhial.blogsky.com

سلام.
این روزها کوه سکوت شده‌ام.....چون:
چون سنگ‌ها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
یا حق

با من که نیستی ؟
من که هیچ وقت فراموشت نکردم و نمیکنم گلم

آرمین آران 1386/12/21 ساعت 10:51 ق.ظ http://aranlar.blogsky.com/

سلام
قضیه ماکه به هم خورد من نتونستم خودم گردن یکی دیگه بندازم . مبارکتون باشه . ایشالله به خوبی وخوشی
به ما هم یاد بده از دفعه بعد درست رفتار کنیم

عزیز من چه آشی چه کشکی ؟
کی از انداختن حرف زد ؟
بابا من یه بچه مثبتم و از این کارام بلد نیستم

ازدواج خیلی وقتا جواب درستی برای زندگی مشترک نیست

بدون تایید یا تکذیب حرفت باید بگم داریم از شرایط حاکم تو کشور خودمون حرف میزنیم
ولی حرفت به نظرم قشنگ ومنطقی بود

پاپیروس 1386/12/21 ساعت 02:56 ق.ظ http://papiroos.wordpress.com

بیا خوب شد بچه رو مجبور کردین به زور بشینه پای سفره ی عقد! :)

وحشتناک ترین موضوع تو زندگی یه انسان می تونه همین اجبار سر سفره ی عقد رفتن باشه
امیدوارم هیچ انسانی از روی جبر مجبور نشه به یکی که دوسش نداره سر سفره ی ختم دلش بله بگه

شاید منظور یاشار هم از جبر، گرفتن مراسم و تشریفاتشه که دست و پا گیره و آدم مجبوره واسه رعایت برخی رسومات اونا رو انجام بده و وقتی دو طرف همدیگر رو دوست دارن و ساده و بدون هیچ دفتر و دستک و سفره و تور سفیدی به همدیگه بله گفتن و دلاشون یکی شده دیگه چه لزومی هست که قندی سابیده بشه در حالیکه که با یه لبخند قند تو دلاش آب شده و تور سفیدی ماهی کوچک و بی قرار دلاشون رو صید کرده

به هر حال
دیدگاه یاشاره دیگه
و اینم استنباط ما از دیدگاهش
که این بار دوگانه بود

هم موضوع جبر برای گفتن بله به شخصی بود که دوسش نداریم و هم موضوه جبر بواسطه ی قرارگیری تو یه مشت رسم و رسومات دست و پا گیره

استنباط دوگانه ایی داشت این پست برای من
حالا تا نظر یاشار چی بوده باشه

نری پست دیگه بزاری طلاقش بدی :)

نه بابا طلاق چیه ؟
من تازه خودمو به زورم که شده باشه بهش انداختم
اصلا اینارو نوشتم که فکر نکنه خودمو بهش انداختم و فکر کنه که به اجبار بهش بله گفتم
راستش اگه کامنتای این پست و کامنت قبلی خودتو بخوونی شاید یه کم واضحتر بشه موضوع

شمیم 1386/12/21 ساعت 02:25 ق.ظ http://shamim-26.blogsky.com

سلام
چرا این روزا احساس عروس شدن بهت دست داده دادشی من ....
ولی خب الحمدله این مصیبت دردنیا به سر ما نرفت و بالاجبار ما رو بر سر سفره ننشستوندند.

خواهر گلم چیکار کنم عقده دارم خوب
دارم از شانس خودم مینالم که چرا دختر نشدم
تو هم انقدر سجاده آب نکش اگه نشستونده بودنت که نمیرسیدی به شیراز ! همون شهر خودتون یا یکی از شهرای همسایه بودی الان

ولی از شوخی گذشته احساس خوبی باید باشه اون روز و اون شب که در کانون توجه همه باشی و همه تقلا کنن که تورو ببینن

منتظر 1386/12/21 ساعت 12:39 ق.ظ http://darpanaheto.blogsky.com

الله
سلام


وای سخت شد !!!
به قول یکی از دوستان ... الان خوابم می اد بهتره بعدا فکر کنم :)

البته موضوع فقط خواب هم نیست
کم اوردم !
برم یکم بفکرم شاید یه خبری شد !!


آخه یکی نیست بگه اخه جبر برای چی ؟ کی اجبار کرده ؟ مطمئنی که راست می گی و به اجبار نشستی؟


(حالا نگید دارم به شما می گم ها ، ببینید گرفتم این موضوع رو که موضوع چیه و مخاطب کیه ، اوکی ؟)

تا بعد
در پناه حق

ببین عزیز من
جبر همیشه که زور پدر یا مادر یا برادر یا خواهر نیست
جبر ممکنه شرایط حاکم باشه
جبر ممکنه کم کردن عائله از سر سفره ای باشه که نان آورش توان کمی داره
جبر ممکنه دیر شدن وقت و بالا رفتن سن باشه
جبر ممکنه عدم مخالفت خانواده با سوپرمن اصلی و به ناچار انتخاب یکی دیگه باشه
و هزار تا شرایط دیگه که اگه خوب به اطراف نگاه کنی بهتر میبینی
حتی اینطور بگم که خانوما بهتر از من میتونن توصیف کنن که جبر واسه یکی که به اجبار سر سفره نشسته چی میتونه باشه ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد