هفت سال

تنهایی من هفت ساله شد کی باید دست تنهاییمو بگیره؟

خودم که هفت ساله شدم دستمو گرفتی و بردی جایی که نه تنها باشم و نه تاریکی باشه


گرفتاری در شبکه های مجازی موبایل

آخرین مطلبی که نوشتم مربوط میشه به مرداد ماه امسال یعنی ماههای شهریور و مهر و آبان چیزی ننوشتم و این از تنبلی منه

راستش نه اینکه توی این مدت حرفی برای گفتن نداشتم یا دستم به قلم نمیرفت راستشو بخواین منم مثل همه مردم گرفتار اپلیکیشن های موبایل و شبکه های اجتماعی اون شدم و انگار بخشی از زندگی ما شده باشن مخصوصا که کاملا و بصورت سهل الوصول در دسترس هستن باعث میشن که آدم رغبت بیشتری بهشون داشته باشه و یه دلیل مهم دیگه اش هم اینه که وقتی میای پشت کامپیوتر میشینی حس و حال محیط کار بهت القا میشه و دوست نداری که توی خونه و در  وقت استراحتت هم این حس رو تجربه کنی شایدم دلیلش اینه که شبکه های اجتماعی روی موبایل ها که توی هر وضعیتی (خوابیده , لم داده , نشسته و ....) میشه چکش کرد باعث شده که اینطوری بشه

اگه بگین که از توی موبایلم میشه وبلاگ رو کنترل کرد باید بگم میشه ولی وقتی موبایل دستته انگار فقط میتونی شبکه های اجتماعی خودشو چک کنی نه بیشتر , واسه همین آدم از توی موبایلش دیگه به خودش زحمت نمیده که وبلاگ یا جاهای مشابه رو هم چک کنه مخصوصا که اونجاها انقدر بمباران اطلاعاتی میشه که دیگه جایی برای چیز دیگه ای نمی مونه

اما به هر حال برای من وبلاگ همیشه حکم همون کنج دنج و خودمونی رو داره که میتونی روش حساب کنی , مثل خانواده که هر وقت بری سراغش آغوشش برات بازه

اپلیکیشن های دنیای مجازی و حس مدیریت!

خدا رفتگان اونی که اپلیکیشن های اندرویدی مثل وایبر و تلگرام رو درست کرده بیامرزه! انگار خبر داشته که یه کشوری مثل ایران وجود داره که به خیل کثیری از نسل جوون تحصیلکرده که دستشون به جایی بند نیست و همه شونم ادعاشون میشه وجود داره که میخوان دنیارو زیر چتر عقلشون (که فکر میکنن عقل کل ـه) اداره کنن , کمترین نفعی که این اپلیکیشن ها داشتن تولید گروههای مختلف بود که یه عده ای از دوستان (و حتی شاید خود من , چون تعداد دقیقشون معلوم نیست) عقده ریاست و مدیریتشون رو اونجا با راه اندازی و اداره گروه خالی کردن و دست کمش به بعضیا ثابت شد که دراین وادی هم چیزی نیستن هر چند که این وادی قابل مقایسه با دنیای واقعی هم نبود و نیست

من خودم کسایی رو دیدم که ادعای روشنفکریشون و تحصیلاتشون به یه قسمتهایی از یه سری حیوونای زبون بسته ضرر میزد اما وقتی همین آدما توی دنیای کوچیک مجازی که خودشون برای خودشون ساخته بودن خواستن که ایده آل هاشون رو پیدا کنن به تناقضاتی رسیدن که در درون خودشون با شعارهاشون وجود داشت , دست بر قضا یه تعدادی حتی نتونستن یه تصمیم بگیرن که حداقل توی این دنیای مجازی خود ساخته حداقل یه طرف رو کمی شل بگیرن و اجازه بدن روال جاری اونارو با خودش همراه کنه و نه حتی تونستن که این ناهنجاری رو رفع و رجوع کنن , اونایی که با خودشون رو راست تر بودن گروهها رو بستن و اونایی که حتی این شجاعت رو هم نداشتن بازم با تمام تناقضات به کارشون بدون هیچ کوششی برای اصلاح ادامه دادن و بعضیارو به دلیل اینکه نمیشناختن و نمیدونستن که در چه رتبه و مقامی هستن باهاشون بدترین و زننده ترین رفتارا رو انجام میدادن و بعضیا رو که خودشون میشناختن , با زشت ترین و قبیح ترین حرکات و مطالبشون مدارا کردن و به روشون نیاوردن , تازه وقتی این تناقض در رفتار رو بهشون نشون میدادی و گوشزد میکردی یه جوری موضع میگرفتن و از خودشون دفاع میکردن که ....

بگذریم....

به هر حال هر چی بود برای ما ایرانی ها در این دوره از زندگی مون و در این دوره از تاریخ مون خوب و سازنده بود , باشد که رستگار شویم!!!

با عقاید متفاوت

امشب فیلم  The Theory of Everything رو دیدم  , خیلی جالب بود , در مورد زندگی استیون هاوکینگ دانشمند بزرگ معاصر بود و اینکه از کجا شروع کرد چه کسایی در مسیرش بودن چه کسایی کمکش کردن و به کجاها رسید

راستش بیشتر از همه شخصیت پردازی خودش و همسرش در فیلم جذبم کرد , میدونستم که استیون هاوکینگ یه خداناباوره و به وجود خدا اعتقادی نداره اما اینکه در این فیلم عاشق کسی میشه که برخلاف خودش دارای اعتقادات دینی و مذهبیه برام جالب بود , البته عکس این قضیه هم در مورد همسرش صادقه که ....

چالشهایی که در مورد زندگی شخصیشون به تصویر کشیده شده بود برام در عین جالب بودن کمی سربسته به نظرم رسید , چون فیلم از یه شبکه فارسی (هرچند خارجی و اونور آبی ) پخش میشد حس کردم شاید یه چیزایی رو ازش سانسور کرده باشن برای همین باید نسخه اصلیش رو پیدا کنم و ببینم که آیا واقعا سانسور شده یا کارگردان و نویسنده نخواستن یا نتونستن که اونارو به تصویر بکشن یه ابهاماتی هم در دیالوگها بود که چون دوبله شده در داخل ایران نبود (دوبله داخل ایران بسیار قوی و در سطح بالاییه) فکر کردم که اونم میتونست پیغام فیلم اصلی رو نتونه به طور کامل برسونه

به هر حال چیزی که برای من جالب بود و به فکر وادارم کرد همون تناقض در شخصیت های اصلی و البته واقعی فیلم بود که ...

یعنی چرا انسانها به کسایی که عقاید متفاوتی دارن گرایش بیشتری دارن هر چند که شاید مثل این فیلم که شخصیت ها اون شخص با عقاید متفاوت رو به عنوان شریک زندگیشون قبول کردن و این شجاعت رو داشتن که در خیلی از جاها و خیلی از زندگی ها وجود نداره ولی آیا میتونه دلیلش این باشه که دوست دارن از دنیای ناشناخته اونا هم سر در بیارن بدون اینکه خودشون رو درگیر اون بکنن؟

قدیما اعتقاد داشتم که عقاید متفاوت و اصطکاک بین اوناست که باعث پیشرفت میشه و البته هنوزم دارم و احتمال میدم که یکی از دلایلش هم میتونه همین باشه

شایدم یه چیزی مثل امیدواری به اثبات درستی عقیده خود یا حتی خودآزمایی عقیده خود باشه که اینطور آدما قبول میکنن که با کسی با عقاید متفاوت همراه و همسفر بشن


پ.ن: شاید بعدا ضمیمه هایی به این مطلب اضافه کنم یه چیزایی توی ذهنم بود که الان حضور ذهن ندارم که بنویسمشون شاید بصورت تکمیل تر و شفاف تر بعدا یه چیزایی بهش اضافه کنم

قسمت نوت پد گوشیم و داستانای نصفه و نیمه!

قسمت نت های گوشیم پر شده از داستانای کوتاه نصفه و نیمه که معمولا وقت خواب یا دقیقا در اوج شلوغی و گرفتاری که دسترسی به کامپیوتر ندارم به ذهنم هجوم میارن و منم واسه اینکه حیفم میاد این ایده های جالب و این داستانای خوب فراموش بشه و از بین بره معمولا توی نت های گوشیم ایده اصلی و چن خطی از اولش رو که به ذهنم رسیده رو می نویسم فقط و فقط به این امید که بعدا که میخوونمشون یا میخوام کاملشون کنم کلیت داستان به ذهنم برسه و بتونم کاملشون کنم اما فعلا نه وقتشو داشتم و نه دل و دماق کافی برای نوشتنشون و فقط همونجور قسمت نت گوشیم رو دارم پر میکنم امیدوارم که یه روزی حال و هوای مملکت مون طوری خوب بشه که منم دل و دماق کافی برای تکمیل کردن داستانای کوتاهم داشته باشم



پ.ن: یه سری داستان کوتاه در قسمت برگه های همین بلاگ هست که توش داستانای کوتاهمو می نویسم اگه کسی حوصله شو داشت یا خواست ببینه چی اراجیفی دارم می نویسم پیشنهاد میکنم از آخر به اول بخووندشون

تیر با اتفاقای خوبش

بیستم تیر ماه تولد خواهرم بود و مثل هر سال بدون هیچ انتظاری که از من یا سایر اعضای خونواده با همه قناعت اون و با سادگی تموم سپری شد , زولبیا و بامیه رو خیلی دوست داره واسه همین براش زولبیا و بامیه گرفتم و برای اینکه کمی متفاوت باشه از این روزای ماه رمضون که همه مردم زولبیا و بامیه میگیرن , همراهش باقلوا استانبولی هم گرفتم تا دقیقا حس متفاوت از یه روز ماه رمضون رو کامل کنه

چیزی که هست اصلا انتظار نداشت که من یا هیچ کودوم از اعضای خونواده یادشون باشه واسه همین تا شب , که کسی چیزی به روش نیاورده بود فکر میکرد یادمون نیست و شب وقتی دید که همه مون یادمون بوده چشاش یه برقی توش پیدا شد

این پست هم با سه روز تاخیر تقدیم به خواهرم , تولدت مبارک خواهر

dogum gunun kutlu olsum bacim!




پ.ن: راستی دیروزم آقای ظریف وزیر امور خارجه دولت آقای حسن روحانی , تونست بعد از یه مدت طولانی مذاکره با وزرای کشورای 5+1 و آمریکا و همچنین اتحادیه اروپا , به یه توافق هسته ای برسه و میشه گفت این بزرگترین و بهترین اتفاق این روزای این کشور فرو رفته در مشکلات اقتصادی و بیکاری و تورم باشه

این رو هم به همه مردم تبریک میگم

زرنگ در جلو اومدن و تنبل در عقب رفتن , چربی شکم!

از چهارمین روز فروردین امسال شروع کردم به رژیم گرفتن و بصورت جدی تصمیم گرفتم که وزنم رو کم کنم و تا امروز که شونزدهم تیرماهه تونستم از 92 کیلو به 79 کیلو برسم که برای خودش رکوردیه , نه از این بابت که خیلی باشه از این بابت که حد نهایی کم کردن وزن در هر ماه رو که بنا به گفته ها سه یا چهار کیلو در هر ماه باشه رو رعایت کردم و خودمو نکشتم که خیلی زود وزنم بیاد پایین , تازه یه مورد دیگه هم اینه که توی این یه ماهه اخیر خیلی از برنامه های ورزشیم هم کنسل شدن که کمک خیلی زیادی بهم میکرد , ورزشها و نرمشهایی که خودم انجام میدادم به علت آسیب دیدن ساق پام توی فوتبال کنسل شد و یکی دو هفته ای هم بخاطرش حتی فوتبال هم نرفتم , کوه پیمایی هم به علت شروع ماه رمضون فعلا کنسل شده

حالا چرا دارم اینارو میگم؟ با وجود کم کردن این همه وزن هنوزم این شکم تنها بخشی از بدنمه که به این همه تلاش کمترین جواب رو داده , البته به گفته اطرافیان خیلی روی فرم اومده اما با این حال انگار باید یه فکر دیگه براش بکنم که ....

حالا کسی رژیم یا ورزشی برای سوزوندن چربیای شکم نداره؟

من, یاشار, هشت ساله که اعتیاد به نوشتن دارم!

یه مدت بود نتم تموم شده بود و حوصله تمدیدش رو نداشتم امروز صبح یه اس ام اس از شرکتی اکانت ازش خریدم اومد مبنی بر اینکه فردا دیگه آخرین فرصت برای تمدید اینترنتته! منم زودی رفتم تمدیدش کردم و الان در خدمتتونم! :دی

البته تو این مدت سر کار اینترنت داشتم و دسترسی به گروههای اعتیادآور تلگرام و وایبر داشتم و گاهی هم ایمیلامو از اون طریق چک میکردم واسه همین چندان اشتیاقی برای تمدید اینترنت خونگی نداشتم که امروز توفیق اجباری شد و ....


این مدتی که اینجا چیزی ننوشتم یه سری مطالب توی دفترم یا توی بخش نت گوشیم نوشتم و این نبوده که در این مدتی حرفی نداشته باشم یا چیزی روی دلم سنگینی نکرده باشه یا ....

پریروز داشتم با خودم فکر میکردم که از کی به نوشتن معتاد شدم , تاریخ شروعش یادم نیومد ولی همینقدر بگم که از اولین روز سال 2008 میلادی مرحله جدیدی از این اعتیاد به نوشتن رو شروع کردم و تا امروزش , روزی نبوده که چیزی ننویسم منتها گاهی روی کاغذ , گاهی روی صفحات وب , گاهی به زبون فارسی , گاهی به زبون ترکی و گاهی هم به زبون (دست و پا شکسته) انگلیسی توی دفترام و این ور و اونور نوشتم

روحیه


حرف زیاد , دل و دماغ کم!

وضعیت این روزا



پ.ن: شدیدا به سرم زده برای زندگی و کار برم ترکیه!

فصل جذب نیرو

فصل جذب نیرو در سال 94 هم داره تموم میشه و من هنوز کار مناسبی پیدا نکردم و مجبورم با شغلی که فعلا دارم سر کنم تا ببینم چی میشه؟! البته چن تا مورد کاری برام پیشنهاد شد که همه شون یا به لحاظ شرایط طوری بودن که ارزش نداشت که روشون فکر کرد و یا دستمزدشون طوری بود که آدمو از فکر کردن بهش منصرف میکرد , یه موردی هم هست که خودش ادعا میکنه که صد در صد حل شده و من میتونم خودم رو صاحب اون شغل و سمت بدونم اما من تا وقتی که سر کار نرفتم و امورات رو به دست نگرفتم چنین برداشتی نمیکنم و این قضیه هم یه هفته دیگه صبر می طلبه که مجبورم به خرج بدم

شرایط شغلی الانم زیاد بد نیست ولی ترجیح میدم که به یه شغل با شرایط بهتر برم , چن وقت پیش به سرم زده بود (البته هنوزم فکرش توی سرمه و از فکرش بیرون نیومدم) که برم به یکی از کشورای آذربایجان یا ترکیه و اونجا مشغول بشم که فعلا اونم در حد فکره و باید صبر کنم تا اینکه تابستون بلکه یه سفر برای گردش و شناخت بهتر به یکی از این دو تا کشور برم و  اوضاع رو بسنجم تا ببینم چیکار میشه کرد؟



پ.ن: نه اینکه بصورت عمدی بلکه ندانسته و از روی ناآگاهی ما رشته درسیمون و شغلمون طوری شد که پروژه ای از آب در اومد و این شد که باید بعد از تموم شدن هر پروژه یا تغییر شرایط اون پروژه دنبال یه کار جدید و یه محیط جدید باشیم و این شد که ما شدیم آواره این شهر و اون شهر و آواره کوه و بیابون! خدا نصیب نکنه! حداقل فعلا که شرایط اینطوره تا ببینیم بعدا خدا چی میخواد؟

خوب

با اینکه از لحظه سال تحویل به بعد همیشه سعی کردم که اونطوری که دوست دارم لحظاتمو سر کنم و کمتر به دغدغه ها و مسایلم اهمیت بدم که نتونن از لحاظ روحی و روانی روم تاثیر داشته باشن و تمرکزم رو به هم بزنن ولی احساس می کنم که این روزا بدجور پریشونم و شاهدش زیاد شدن تعداد پستای وبلاگم! معمولا وقتی از لحاظ روحی و روانی زیاد رو براه نیستم و فشار رومه (فشار بصورت نامحسوس) تعداد نوشته هام زیاد میشن و این پروسه معمولا یکی دو هفته بیشتر طول نمیکشه ولی این بار بطور مرتب از بعد از عید همین روند ادامه داره و من دارم تقریبا یه روز در میون یه پست میزارم و این خوب نیست , این یعنی اینکه من حالم مساعد نیست

اما بازم تاکید میکنم که بیشتر از هر دوران دیگه ای توی زندگیم سعی کردم که حتی رویه های روزمره زندگیم رو هم روی برنامه پیش ببرم و در بعضی از روال ها و رویه هام هم تغییراتی دادم که میشه گفت تغییرات بزرگی بودن و همه رو هم به نوعی کنترلشون کردم که طبق عادت نباشن یا چیزی از دستم در نره اما یه چیزی ته ته دلم داره یه چیز دیگه زمزمه میکنه


حس میکنم خوب نیستم و فقط امیدوارم خوب باشم